به یاد رفیق

رها كردی مرا با كوهی از يادت،

فراوان خاطرات شور و شيدايی

رفاقت، شادمانيها، سرود مهربانيها، خروش نوجوانيها

مرا آسوده در دنيا، درون خرمن غمها رها كردی

درونم از فراق تو بسان هيمه در کوران این غمخانه می‌سوزد

از آن روزی كه از آغوش من رفتی

درونم خالي از شور است و شيدايی

پر از غوغای تنهايی

و مملو از سرود ناشكيبایی

من از آن لحظه خالی از رفيقم،

خالی از عشقم

نمی‌بارد دگر بر قلب من باران چشمانت

نمی‌بارد،

درونم تلخ می‌سوزد به ياد خلوت معصوم چشمانت

صدايت همچنان در روح من پيچيده می‌رقصد

و من هر بار غمگينم

و می‌سوزد دلم در حسرت آن لحظه تقدیر

و من یک عمر در تقصیر آن تقدیر خواهم سوخت

و بر روی مزارت اشک را با اشک خواهم دوخت

کجایی ای رفیق لحظه های سرخوشی هایم

قسمتهايی از يك شعر

مصطفی – 1389/9/7