حالم خراب کرده غم گاه گاه تو |
افتاده اختیار دلم پیشگاه تو |
بر درگه ات نشسته دلی خسته و خموش |
چهرت مپوش، بر دل من مانَد آه تو |
گمگشته دل به وادی حیران عاشقی |
رحمی کن ای صنم که رسم در پناه تو |
من چشم میشوم که تو چشمی فشانیم |
شاید که ره نمود به گمگشته راه تو |
در طعنههای مدعیانم اسیر ظلم |
کی میشود رها کنی این دادخواه تو |
پلکی مزن به غمزه، نماندهست طاقتی |
ز آن غمزه ناز توست جهانی تباه تو |
نقصان من شدهست نگاهت، چه باک از آن |
مسکین رقیب بیخبر از مهر و ماه تو |
یک دمبرون بیا ز فراقت، که یک نظر |
عاشق کند تمام جهان را سپاه تو |
مصطفی – 1397/02/31