روزگار تنهایی ما

من مانده‌ام و خاطرات تو

و هق هقی که به تلنگری بند است!

اما حسرت هق‌هق را به دل غم خواهم گذاشت

و از شادی رویای بی پایان خاطره‌ات مست خواهم شد

و شاید به روی مرگ هم لبخندی بزنم

اما انتظارت سخت تر از مرگ است

و هولناک تر!

گاهی مرا طلوع نگاهی مهمان کن

که همه غمهای جهان با تو هیچ است و بی تو …

بگذریم!

اما هرگز از تو نمی‌توان گذشت

که گذشتن از تو

گذشتن از همه خوبیهاست.

باری مارا نگاهی مهمان کن

که نگاهت طلوع روشنایی
و لبخندت غروب تاریکی است
ای سفیر خوبیها،
گاهی،
نگاهی بر ما ببخش
ای تو عاشقانه ترین طلوع بخشنده روزگار تنهایی ما
فقط گاهی.

مصطفی – 1398/2/11

قرارگاه مردگان

نگاه می‌کنم تو را،

دروغ هایی بهم بافته،

با لباسی فاخر از تزویر!

چگونه در این سالهای وبا،

این چنین انسانیت خوار شده‌ای!؟

به چه فروختی،

معصومیت سالهای آوارگی‌ات را؟

قرار بود قرار مردمان باشی،

قرارگاه مردگان شدی!

و مرداب خفتگان!

رها کن

این باتلاق نفاق را

و جاری شو

بار دگر

تا در اصطکاک با هوای تازه

از تعفن تزویر و ریا

رها شوی!

مصطفی – 1398/1/25

امن یجیب خوانده

« درویش سرسپرده ی خوان تو ای صنم

در حسرت شکار لبان تو ای صنم»

اشکی به چشم و چشم به راه تو منتظر

تن با وی است و جان به جهان تو ای صنم

امن یجیب خوانده‌ی بر چشم شوخ تو

هرگز نشد حریف کمان تو ای صنم

صبرش فسرده در غم و هجرانت ای طبیب

درمان و درد هر دو نشان تو ای صنم

در انتظار وصل،‌ سپندی بر آتش است

نار است و آب، دیدن آنِ تو ای صنم

روز الستِ بی تو زمان هم غروب کرد

خوش آن دم طلوع زمان تو ای صنم

بیت اول از حامد حسینی نژاد عزیز ، البته با کمی تصرف از جانب بنده

مصطفی – 1398/1/18

ما خسته‌ایم از روبهی

ما خسته‌ایم از روبهی، روباه هم خسته ست

از آه و درد و رنج ما هر آه هم خسته‌ ست

انقدر اینجا پر شده از تازه دورانی

درویش و بازرگان و لات و شاه هم خسته ست

دنیا پر از جمعیت پر مدعای دین

از دست اینها دین شان ولله هم خسته ست

از بس که با اعمالشان دنیا پر از حیله ست

ابلیس و فرعون و کلیم‌الله هم خسته ست

خورشیدِ رسوا کردنِ این خیل تاریکی

بر ما طلوعی کن که از شب ماه هم خسته ست

در انتظارت چشم ما بر راه ابری ماند

از این همه چشم انتظاری راه هم خسته ست

مصطفی – 1398/1/14

صید چشمان تو

 

دیگر چه فرقی می‌کند، وقتی کنارم نیستی

‏گویی ز من بگسسته‌‌ای، شاید نگارم نیستی

‏زیبا طبیب ذوالقَبَس، دردم فراقت بود و بس

‏ای ذ‌والخبر، تو با خبر، از حال زارم نیستی

‏“بازآ و بر چشمم نشین، ای دلستان نازنین”

‏من صید چشمان توام، اما شکارم نیستی

از طعنه‌ها در آتشم، تنها به یادت دلخوشم

 در این کشاکش با غمت، باری تو یارم نیستی؟

من بر وصالت محتضَر، انظر لحزنی مُنتَظَر

که اندر پی‌ات بی پا و سر، صبر و قرارم نیستی

چهرم شده از غم خزان، پر چینِ طعن دوستان

بر این شتا بر بوستان، آیا بهارم نیستی؟

مصطفی – 1397/12/12
پ.ن : معنی قبس: شعله و پاره ی آتش

روزت مبارک مادر

برای من هر روز

 روز توست

مادر

 هر روز حسرت

 هر روز غربت

 هر روز دلتنگی

 هماره محتاج نگاهت

 نوازشت و دعای توام

 چقدر دور شده‌ای

 و چقدر دیر!

 آرامش روزهای سخت

 و شیرینی روزگار تلخ

 در پناه خنده‌هایت

 دست دنیا کوتاه بود

 و بخت من بلند

 گاهی به خوابهایم سری بزن

و باز ترانه محبتی برایم بخوان

 مادر.

 روزت مبارک

مصطفی – 1397/12/7

حکومت مطلق

بلغ العلی به کمال تو

کشف الدجی به جمال تو

حسنت جمیع خصال تو

همه ذکر من شده قال تو

چه خوشا رسم به وصال تو

همه روز و شب، تن غرق تب

به درونم آتشی از طلب

نشود حریف غمم طرب

چه تو در عراقی و یا حلب

چه خوشا رسم به وصال تو

سر من به راه وفای تو

همه عقل من شده رای تو

دل من اسیر جفای تو

همه عمر من به فدای تو!

چه خوشا رسم به وصال تو

نرسیده ز عشق تو حاصلی

نه خیال خامی و باطلی

تو رایتُ جمیلی و کاملی

چو حکومت مطلق این دلی!

چه خوشا رسم به وصال تو

شده در غمت دل و جان ز تن

نرسیده از تو نوید و من

نتوانم از تو جدا شدن

به گرو ببر تو جهان من

چه خوشا رسم به وصال تو

مصطفی – 1397/11/28