|
ساقی بریز باده که خمّار بادهایم
|
مطرب بزن که زخمی این ساز سادهایم
|
|
ای غم ز ما گریز که در خون فتادهایم
|
“ما سرخوشان مست دل از دست دادهايم
|
|
همراز عشق و همنفس جام بادهايم”
|
|
ما را به طره زلف تو بیمار دیدهاند
|
از ما به حال خویش سرودت شنیدهاند
|
|
مسکین رقیبها که کمانت ندیدهاند
|
“بر ما بسى كمان ملامت كشيدهاند
|
|
تا كار خود ز ابروى جانان گشادهايم”
|
|
ای بلبل ار چه هجر گلستان کشیدهای
|
آخر به وصل لاله و سنبل رسیدهای
|
|
هجران و فرقتی که به ما رفته دیدهای؟
|
“اى گل تو دوش داغ صبوحى كشيدهاى
|
|
ما آن شقايقيم كه با داغ زادهايم”
|
|
صافی نماند و خام می خُم کحول شد
|
صبرم فسرد و طاقتم از غم عجول شد
|
|
ساغر شکست عقل و ظلوما جهول شد
|
“پير مغان ز توبه ما گر ملول شد
|
|
گو باده صاف كن كه به عذر ايستادهايم”
|
|
هر روز عمر ما ز فراقت، شب سیاه
|
هر شب نشد نصیب مرا جز ز اشک و آه
|
|
بر ما بتاب ای مه و از رنج ما بکاه
|
“كار از تو ميرود مددى اى دليل راه
|
|
كانصاف ميدهيم و ز راه اوفتادهايم”
|
|
هر سو به جستجوی تو آواره و نزار
|
بی روی تو خزان زده شد خاطر و قرار
|
|
نومیدم از وصال و پریشان و میگسار
|
“چون لاله مى مبين و قدح در ميان كار
|
|
اين داغ بين كه بر دل خونين نهادهايم”
|
|
سرخی چشم ما به جز از اشک و آه نیست
|
رنگ رخ از غمت صنما زرد عاشقی ست
|
|
بر این دل فسرده به جز تو طبیب کیست؟
|
“گفتى كه حافظ اين همه رنگ و خيال چيست
|
|
نقش غلط مبين كه همان لوح سادهايم”
|