اختیار دل

حالم خراب کرده غم گاه گاه تو

افتاده اختیار دلم پیشگاه تو

بر درگه ات نشسته دلی خسته و خموش

چهرت مپوش، بر دل من مانَد آه تو

گمگشته دل به وادی حیران عاشقی

رحمی کن ای صنم که رسم در پناه تو

من چشم می‌شوم که تو چشمی فشانیم

شاید که ره نمود به گمگشته راه تو

در طعنه‌های مدعیانم اسیر ظلم

کی می‌شود رها کنی این دادخواه تو

پلکی مزن به غمزه، نمانده‌ست طاقتی

ز آن غمزه ناز توست جهانی تباه تو

نقصان من شده‌ست نگاهت، چه باک از آن

مسکین رقیب بی‌خبر از مهر و ماه تو

یک دم‌برون بیا ز فراقت، که یک نظر

عاشق کند تمام جهان را سپاه تو

مصطفی – 1397/02/31

زخمی ساز

ساقی بریز باده که خمّار باده‌ایم

مطرب بزن که زخمی این ساز ساده‌ایم

ای غم ز ما گریز که در خون فتاده‌ایم

“ما سرخوشان مست دل از دست داده‌ايم

همراز عشق و همنفس جام باده‌ايم”

ما را به طره زلف تو بیمار دیده‌اند

از ما به حال خویش سرودت شنیده‌اند

مسکین رقیبها که کمانت ندیده‌اند

“بر ما بسى كمان ملامت كشيده‌اند

تا كار خود ز ابروى جانان گشاده‌ايم”

ای بلبل ار چه هجر گلستان کشیده‌ای

آخر به وصل لاله و سنبل رسیده‌ای

هجران و فرقتی که به ما رفته دیده‌ای؟

“اى گل تو دوش داغ صبوحى كشيده‌اى

ما آن شقايقيم كه با داغ زاده‌ايم”

صافی نماند و خام می خُم کحول شد

صبرم فسرد و  طاقتم از غم عجول شد

ساغر شکست عقل و ظلوما جهول شد

“پير مغان ز توبه ما گر ملول شد

گو باده صاف كن كه به عذر ايستاده‌ايم”

هر روز عمر ما ز فراقت، شب سیاه

هر شب نشد نصیب مرا جز ز اشک و آه

بر ما بتاب ای مه و از رنج ما بکاه

“كار از تو مي‌رود مددى اى دليل راه

كانصاف مي‌دهيم و ز راه اوفتاده‌ايم”

هر سو به جستجوی تو آواره و نزار

بی روی تو خزان زده‌ ‌شد خاطر و ‌قرار

نومیدم از وصال و پریشان و میگسار

“چون لاله مى مبين و قدح در ميان كار

اين داغ بين كه بر دل خونين نهاده‌ايم”

سرخی چشم ما به جز از اشک و آه نیست

رنگ رخ از غمت صنما زرد عاشقی ست

بر این دل فسرده به جز تو طبیب کیست؟

“گفتى كه حافظ اين همه رنگ و خيال چيست

نقش غلط مبين كه همان لوح ساده‌ايم”

مصطفی – 1397/01/26

مخمس تضمینی بر غزل لسان الغیب حافظ

مستی بهار

شکوفه می‌زند آوای سار بر دل زار

به یاد مستی نوشین روزهای بهار

نهان مکن طرب از بزم خویش ای درویش

مباد مطرب دل خسته، خسته گیرد تار

بزن به زخمه سازت به چهر غم زخمه

مخوان مغنّی حنجر شکن بجز ز نگار

نوای شوق تو همراه بلبلان چمن

زداید از دل من غایت غم و زنگار

“منم که شهره‌ی شهرم به عشق ورزیدن

منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن”

“رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند”

بیار باده که شاهد رسیده از دادار

صفای ساقی و صاف می این زمانه خوش است

بیا به میکده شوییم خرقه ی غمبار

بیا بر این ‌طرب از غم-گناه توبه کنیم

زنیم بر تن غم تیغ خنده ی غدّار

چه باک مدعیان طعنه ها زنند به ما

چه باک دشمنی از سوی زاهد بازار

“وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم

که در طریقت ما کافریست رنجیدن”

مصطفی – 1397/01/09

شهرکرد

نگارا

ز بس از تو دورم نگارا

عزا گشته سورم بهارا

غمت همدم من

فراقت غم من

شده این دم من

“کجایی کجایی”

“کجایی نگارا”

بی تو من روز و شب چون نگریم

باید اندر غمت خون بگریم

ای نگارا،

نگارا،

نگارا

بی قرار توام

نوبهارا

بر دل سوته،

مرهم

تویی، تو

چون قرارم، قرارم

تویی، تو

بی‌قرارم

قرارم

تویی، تو

نگاری تو

قراری تو

براین دل

شتا زده

نوید نوبهاری

..

بی قرار توام

تو قرار منی

در همه روز و شب

تو بهار منی

ای قرار دلم

تو قرار منی

مصطفی – 1397/12/20

نگاه پر ستاره

ای

امید چشم خون فشان و خسته ی من

ای

که مرهمی بر این دل شکسته ی من

هیچ

شبی بدون اشک و یاد تو نخفتم

تا

رسم به تو

ز طعنه‌ها ز پا نیافتم

دگر ندارد این دلم تاب

فراق و دوری تو

دگر نخواهد کرد او

صبوری تو

دوباره بردلم بتاب

ای

امید زندگانی من

به پای عشق تو

فداشد

تمامی جوانی من

..

ماه شب و

مهر و فروغ سحرمن

ای که تویی

روشنی روز و شب من

یک نگهت

مرهم و درمان تب من

هر خبری

کز تو و وصل توشنیدم

کلبه‌ی دل را به تمنای تو چیدم

..

به وصل تو کوشم

بیا به آغوشم

نشد فراموشم

نگاه پر ستاره‌ی‌ تو

مصطفی – 1396/10/27

بسوی چشمانت

در راهم،

بسوی چشمانت

بیمارم،

برای درمانت

دریغ و درد از اینهمه هجران

چرا نمیشود مرا سامان

ای تو،

طبیب بی رقیب این جان

به گوشه چشم خود مرا دریاب

به وصل تو نگاه من بی تاب

دگر ندارد این دلم تاب

مصطفی – 1396/10/26

معدنچى

‏چهره ی تو همچون قلبهاى ماست،

معدنچی!

‏سياهِ سياه،

و قلبت همانند چهره ی ما

چه شباهتهاى غريبى با هم داريم

حيف كه با مرگت نمي‌شود سلفى گرفت

مرگت!

جايي كه جرات رفتن مان نيست!

 

مصطفى – ١٣٩٦/٢/١٧