ترنم

گاه گاهی که ترنم سر صحبت دارد

سر شور و طرب و خاطر لعبت دارد

آن زمان بوسه زند بر سر لب ناوک شعر

طعم آغاز غزل شیوه نزهت دارد

لیک بی لطف تو بیچاره دلم محزون است

گوییا در صف اندوه تو نوبت دارد

گاه گاهی که به دل خاطره‌ات می شکند

چشم دلتنگ، فغان از غم فرقت دارد

اشک، سر ساید از اندوه به هر گوشه چشم

وقت رفتن به رخم دست محبت دارد

چندگاهیست که عشق از سر ناچاری وصل

طاقت همدمی کوچه غربت دارد

غمزه‌ای آر که سِحر نظر از گوشه چشم

بهر مسکین دل من معنی شوكت دارد

انتظار تو به هر روی در این دولت خصم

معنی عزت و فیروزی و دولت دارد

مصطفی – 1389/10/25

ما مردان کارهای سختیم

چه ساده می توان با برگها خندید و چه ساده می توان به هر بهانه ای لبخندی رویاند و چه سخت است آزردن و آزرده شدن و ما چه ساده مردان کارهای سختیم.

می توان با دیدن شبنمی، شاخه ای سبز یا خشکیده آرام شد و لبخندی کاشت به دیدن باد و آواز صبحگاهی خورشید، زمزمه طلوع و یا بدرود غروب، ولیکن ما همچنان مردان کارهای سختیم.

لبخند چه ارزان نایاب است و خشم چه گران فراوان، بیا لبخندی بسازیم تا اعتصاب خوشرویی و قرق خشم بشکنیم.

مصطفی – 1389/10/18

اتراق

گاهی که می‌دمد هوس شور و اشتیاق

بر گوشه‌ای ز یاد تو اتراق می کنم

مصطفی – 1389/9/28

به یاد رفیق

رها كردی مرا با كوهی از يادت،

فراوان خاطرات شور و شيدايی

رفاقت، شادمانيها، سرود مهربانيها، خروش نوجوانيها

مرا آسوده در دنيا، درون خرمن غمها رها كردی

درونم از فراق تو بسان هيمه در کوران این غمخانه می‌سوزد

از آن روزی كه از آغوش من رفتی

درونم خالي از شور است و شيدايی

پر از غوغای تنهايی

و مملو از سرود ناشكيبایی

من از آن لحظه خالی از رفيقم،

خالی از عشقم

نمی‌بارد دگر بر قلب من باران چشمانت

نمی‌بارد،

درونم تلخ می‌سوزد به ياد خلوت معصوم چشمانت

صدايت همچنان در روح من پيچيده می‌رقصد

و من هر بار غمگينم

و می‌سوزد دلم در حسرت آن لحظه تقدیر

و من یک عمر در تقصیر آن تقدیر خواهم سوخت

و بر روی مزارت اشک را با اشک خواهم دوخت

کجایی ای رفیق لحظه های سرخوشی هایم

قسمتهايی از يك شعر

مصطفی – 1389/9/7

كرشمه

كرشمه‌ای كن و اين جان ما ز غم برهان

كه مرهم دل بيمار و خسته غمزه توست

مصطفی – 1389/8/2

كهنه سرباز

عيان شدست به هر چين چهره اين رازم

كه بی حضور تو با اشك و آه انبازم

از آن دمی كه به قلبم سرود تو بنشست

چه ساده قافيه بر يك نگاه می‌بازم

تو گر به گوشه چشمی نگاه لطف كنی

هزار مسجد و ميخانه بر تو می‌سازم

گرت به لطف بر اين دل ترحمی نكنی

بدان كه با غم عشق و فراق دمسازم

ز من به ناز تو محتاجتر نخواهی يافت

بر اين نياز به ناز تو من چه می‌نازم

بدان كه در طلب عشق تو چنانم من

كه بهر لشگر عشق تو كهنه سربازم

به پايداری عشق تو هم به هيچ هراس

به قلب مدعيان تو سخت می‌تازم

نوشته اند ز روز الست عشق تو را

دو صد هزار به هر نغمه‌ای و هر رازم

اميد وصل توام هست و باز خواهد بود

به هر قيام و قعود و سرود و آوازم

مصطفی – 1389/7/28

عيد فطر

خيز كه خندان رسيد عيد صلات و صيام

بر لب تو خنده باد بر دل و جانت سلام

ماه ستودن گذشت روز سرودن رسيد

امشبي از جاي خيز كن به سماعی قيام

شكر كه بيرون شديم از قفس خويشتن

از خود و خودكامگی از طلب عشق خام

شكر كن اين لحظه را تا كه فزون گردد اين

نعمت از خود شدن بر همه ياران تمام

اي مه مهمان پذير مجلس ماهت گذشت

روز شكوهت رسيد با همه جاه و مقام

خم ز شراب طهور آر كه در دست و بر

ساغر من منتظر ساقيم اندر خرام

ای كه تو معشوقه‌ای بر دل و جانم، به لطف

بر همه ياران بساز عز و طرب مستدام

مصطفی – 1389/6/19 – عید فطر