خاطر آشفته

دوش چون خاطرم آشفته ز اندوه تو بود

یک دم این خاطرم از خواب نمی خواست غنود

غم هجران تو و شرح فراقت همه عمر

در خیال من رنجیده سخن خامه سرود

اشکهایم نگران رخ سودایی توست

شود آیا که در این معرکه سودایم، سود

گوش من از سخن و خنده هر سفله نکرد

گذری تا که رسد باز ز تو گفت و شنود

خاطرت هست که از روز ازل در طلبم

گنه ام چیست که آن غمزه دلم را بربود

انتظارم قدح صبر کشیده است به سر

آتشی در دلم افتاده پر از شعله و دود

ساقیا حال من و باده ی صهبایی وصل

حالیا ساغری از باده رسان بر من زود

کاش این وصل بر این عاشق شوریده رسد

بر هر آن کس که به وصلت نرسیدست درود

مصطفی – 1391/1/14

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *