|
مرا ز ساغر غم باده نوش خواهی ديد |
شكسته سينه، ولي در خروش خواهی ديد |
|
وگر فراق تو پايان نگيرد آخر، باز |
سرشك ديده ی ما را به جوش خواهی ديد |
|
اگر دوباره نگيری سراغ از دل ما |
مرا به كعبه ی خود ميفروش خواهی ديد |
|
متاب روی ز درگاه و يك نظر بنگر |
كه ژند تشنه ی پارينه پوش خواهی ديد |
|
مخواه بر من درويش منتظر، فُرقَت |
كه صبر رفته ز كف را به دوش خواهی ديد |
|
اگر به مدح و ثنايت چو بلبلان بودم |
دگر مرا به ثنايت خموش خواهی ديد |
|
ز كوی دوست نوايی نمی رسد بر گوش |
رسان نوا كه مرا در نيوش خواهی ديد |
|
بر اين شكايت رندانه نيز خرده مگير |
كه رند خسته ی بی زاد و توش خواهی ديد |
|
من آن غلام حبيبم چو سر بگردانی |
كنار حلقه ی زلفت به گوش خواهی ديد |
مصطفي – 1389/1/15
