قلبم فشرده زین غم نادیده من است |
اشکم بسان لخته ای در دیده من است |
ابری سیاه و تیره در اندیشه من است |
این فتنه ها چو تیشه ای در ریشه من است |
اشکم ز قلب، خون من از چشم جاری است |
|
هنگام اشک نیست که هنگام یاری است |
|
اشکم چو خون تازه ز قلبم برون بزن |
ای خشم خفته آتشی در اندرون بزن |
ای کشتی شکسته به دریای خون بزن |
آزاده باش و یکسره خود در جنون بزن |
اشکم ز قلب، خون من از چشم جاری است |
|
هنگام اشک نیست که هنگام یاری است |
|
ویران شدست قفل در خانه ام علی |
آتش زدند خانه و کاشانه ام علی |
آشفته حال و خسته و ویرانه ام علی |
از ظلم و دشمنیست که دیوانه ام علی |
اشکم ز قلب، خون من از چشم جاری است |
|
هنگام اشک نیست که هنگام یاری است |
|
ای اشک خفته در غم باران فرو نَشین |
خشم نهفته در غم یاران فرو نَشین |
ای روح خسته در دل ویران فرو نَشین |
ای دل شکسته در یم ایران فرو نَشین |
اشکم ز قلب، خون من از چشم جاری است |
|
هنگام اشک نیست که هنگام یاری است |
|
جمهور ما ز خانه به تاراج برده اند |
حتی ز خود بهانه به تاراج برده اند |
زین بحر غم کرانه به تاراج برده اند |
امید بی کرانه به تاراج برده اند |
اشکم ز قلب، خون من از چشم جاری است |
|
هنگام اشک نیست که هنگام یاری است |
|
ای رند، چون تو بی غم این خاک نیستیم |
ما بهر خلق، دشمن نا پاک نیستیم |
هر چند چون تو ابله بی باک نیستیم |
اما بفهم، ما خس و خاشاک نیستیم |
اشکم ز قلب، خون من از چشم جاری است |
|
هنگام اشک نیست که هنگام یاری است |
|
از خشم ما بترس که دیوانه میشوی |
از دشمنان ابله این خانه میشوی |
هرچند نزد اندکی دردانه میشوی |
اما بدان که خسته و ویرانه میشوی |
اشکم ز قلب، خون من از چشم جاری است |
|
هنگام اشک نیست که هنگام یاری است |
مصطفی – 1388/3/25