مادری تا به ابد خوابیده

آمده بر سر بالین برخیز
پسری خسته و غمگین برخیز
گریه‌اش تا به ابد پنهان نیست
دیگر این گریه مر او را سودیست؟
بهر دیدار تو آمد فرزند
خیز و بر گیر به آغوشت چند
گونه بر گونه تو ساییده
مادری تا به ابد خوابیده
بوسه بر دست تو کآن روز زده ست
کاش هم پای تو می بوسیده ست
یاد ایرج که سروده ست به خیر
بیتی این گونه نبوده ست، نه خیر
قلب مادر به تپش بر فرزند
کز خراش پسرش خواند چند
“آه دست پسرم یافت خراش
آه پای پسرم خورد به سنگ”
“آه دست پسرم یافت خراش
آه پای پسرم خورد به سنگ”
مصطفی – 14 مردادماه 1397 – مادر رفت از بس که جان نداشت