زخمی ساز

ساقی بریز باده که خمّار باده‌ایم

مطرب بزن که زخمی این ساز ساده‌ایم

ای غم ز ما گریز که در خون فتاده‌ایم

“ما سرخوشان مست دل از دست داده‌ايم

همراز عشق و همنفس جام باده‌ايم”

ما را به طره زلف تو بیمار دیده‌اند

از ما به حال خویش سرودت شنیده‌اند

مسکین رقیبها که کمانت ندیده‌اند

“بر ما بسى كمان ملامت كشيده‌اند

تا كار خود ز ابروى جانان گشاده‌ايم”

ای بلبل ار چه هجر گلستان کشیده‌ای

آخر به وصل لاله و سنبل رسیده‌ای

هجران و فرقتی که به ما رفته دیده‌ای؟

“اى گل تو دوش داغ صبوحى كشيده‌اى

ما آن شقايقيم كه با داغ زاده‌ايم”

صافی نماند و خام می خُم کحول شد

صبرم فسرد و  طاقتم از غم عجول شد

ساغر شکست عقل و ظلوما جهول شد

“پير مغان ز توبه ما گر ملول شد

گو باده صاف كن كه به عذر ايستاده‌ايم”

هر روز عمر ما ز فراقت، شب سیاه

هر شب نشد نصیب مرا جز ز اشک و آه

بر ما بتاب ای مه و از رنج ما بکاه

“كار از تو مي‌رود مددى اى دليل راه

كانصاف مي‌دهيم و ز راه اوفتاده‌ايم”

هر سو به جستجوی تو آواره و نزار

بی روی تو خزان زده‌ ‌شد خاطر و ‌قرار

نومیدم از وصال و پریشان و میگسار

“چون لاله مى مبين و قدح در ميان كار

اين داغ بين كه بر دل خونين نهاده‌ايم”

سرخی چشم ما به جز از اشک و آه نیست

رنگ رخ از غمت صنما زرد عاشقی ست

بر این دل فسرده به جز تو طبیب کیست؟

“گفتى كه حافظ اين همه رنگ و خيال چيست

نقش غلط مبين كه همان لوح ساده‌ايم”

مصطفی – 1397/01/26

مخمس تضمینی بر غزل لسان الغیب حافظ