السلام علیک ایها العشق

امروز کنار برادرت نشستم

و چه حقیر بودم در مقابل عظمتش

و وفایش

گویی شما دو تن دست هایتان را به گره زدید

و بین الحرمین ساخته شد

مغناطیس وفا و معرفت

با تو و برادرت

و آه از برادرت

کلمات حقیرند در مقابل عظمتش،

معرفتش،

و وفایش

گویی دستانش در کف العباس نیست

در دو طرف بین الحرمین به سوی تو دراز شده

در آخرین لحظه

و در آخرین وداع

تا پاسخ هل من ناصر تو باشد

و اینگونه است که

بین الحرمین ساخته شد

و عشق اینگونه معنا میشود

بین تو و برادرت

دو عاشق و دو معشوق

گویی اینجا هنوز

زینب در پشت سرت

ایستاده بر تل زینبیه

شما دو تن را

و عشقتان را

و طریقتتان را

و مرامتان را

بر سر تاریخ

فریاد می‌زند

.

از کنار موکبی صدای سوزناکی اینگونه می‌خواند

“الوداع، الوداع

یا حبیبی حسین”

و در گوشه چشمان زوار نم اشکی نشسته بود.

اما من،

با تو وداع نمی‌کنم

که وداع با تو

وداع با همه خوبیهاست

پس سلام بر تو

و برادرت

و خواهرت

که شما را

و عشق شما را

ابدی کرد

پس

السلام علیک ایها العشق

تو آغازی و در تو پایانی نیست

اینجا پایان منم

و تو آغاز می‌شوی

پس

السلام علیک و علی العباس و علی زینب و علی اهل بیتک  و اصحابک

یا ایها العشق

والسلام

مصطفی – پنج‌شنبه ۱۹ صفر ۱۴۳۹ هجری قمری شب اربعین حسینی

کربلا

عمود 1313

امروز آغاز تو و پایان من است

از عمود ۱۳۱۳ دوباره به راه زدم

۱۳۱۳

چه عدد عجیبی

قدم به قدم و لحظه به لحظه

نفس به نفس

از نفس خود جدا،

و به هست تو مبتلا

و هست او

اینجا سرزمین غریبی است

و بی اندازه آشنا

برای خود بودنم غریب

و برای تو بودن آشنا

عمری این لحظات را تصور کرده بودم

و همه شان اشتباه بود

چه کودکانه و سطحی بودند

اینجا همه چیز به پایان میرسد

 و باز آغاز میشود

از نو

زلال زلال

همچون خنده های کودکی شش ماه

در آغوش پدر

و من دیگر من نبودم

 از اولین قدم که درون حریمت نهادم

اصلا بودنم بی معنا شد

امروز آغاز توست و پایان من

و سلام علیک یوم ولدت و یوم یموت و یوم یبعث حیا

و سلام بر تو که از خود گسستی و به او پیوستی.

تا تفسیر تو شود

که

یا ایتها النفس المطمئنه

ارجعی الی ربک راضیة مرضیه

فدخلی فی عبادی

و ادخلی جنتی

والسلام

مصطفی – چهار‌شنبه ۱۸ صفر ۱۴۳۹ هجری قمری دو روز مانده به اربعین حسینی

کربلا

السلام علیک و علیک و علیک

امروز از موکب ۱۰۰۱بسوی “تو” خارج شدم و  پای در راه نهادم.

با هر قدمی به “تو” نزدیک

و از خود دور می‌شوم.

با خستگی هر گام

انگار خود بودنم هم تحلیل می‌رود

و “تو” بودنم تقویت می‌شود.

می‌خواهم فقط تو باشم،

تویی که نمی‌شناختمت

و عمری انگار فقط ادای شناختنت را درمی‌آوردم.

نه اینکه عمدی درکار باشد

انگار این اداهای قبلی هم

مرحله‌ای از شناخت توست.

 چه مغناطیس عجیبی در این راه است

راه مثل یک شتابدهنده خطی ست که ما را به سمت هدف شتاب می‌دهد

و ما چون ذره‌ای فقط در اندیشه به هدف رسیدنیم،

و عجیبتر اینکه همه آدمهای کنار جاده مثل مغناطیسهایی،

ما را به سوی خود می‌خوانند

و وقتی که به سمت آنها منحرف شده و توقف می‌کنیم

انرژی به آنها نیز منتقل میشود

و باز دوباره باید به سمت هدف شتاب بگیریم.

آنقدر این انرژی جذاب است

که برخی از آنها در میانه مسیر ایستاده‌اند.

این انرژی توست که در ذره‌‌هایی حلول کرده

و همه این مردمان خواستار آنند.

از بالا این جریان متراکم ذره‌ها

مثل رودی است که آرام و با شتاب

به سوی اقیانوسی در حرکت است.

باید رفت

و در اقیانوس “تو” از خود گم شد

بی هیچ درجه‌ای،

نشانی،

مقامی

و یا حتی نامی.

نمی‌دانم که آیا به “تو” خواهم رسید

یا نه!

فردا معلوم خواهد شد.

فردا!

آیا به فردا می‌رسم؟

آیا “تو” خواهم شد

و آیا “تو” خواهم ماند؟

 امشب در التهاب فردا،

بی‌تاب و بی‌خواب و هراسان

در انتظار فردای تو شدن

لحظه‌ها را میشمارم.

پس سلام بر “تو” و بر “تو” و بر “تو”

والسلام

مصطفی – سه‌شنبه ۱۷ صفر ۱۴۳۹ هجری قمری سه روز مانده به اربعین حسینی

عمود ۱۳۱۳ جاده نجف به کربلا

موکب قمربنی‌هاشم (بچه‌های بندر امام خمینی)

لامصیبت کمصیبتک یا اباعبدالله

لامصیبت کمصیبتک یا اباعبدالله

و تو چه میدانی که زینبی بودن چیست

تا پای به راه کربلا ننهاده ای

و قدم بسویش برنداشته ای

فقط شنیده بودیم:

“آنان که رفتند کاری حسینی کردند

و آنان که ماندند باید کاری زینبی کنند”

و اینجا

شنیدن هیچ نسبتی با دیدن

و با تمام وجود

گوشه‌ای از شنیدنها را احساس کردن،

ندارد.

حتی ذره ای

به سختیهایی که زینب (س) و خاندان رسول الله (ص) کشیده‌اند نیز

نمیتوان نزدیک شد.

در این راه

کدامیک از زوار تازیانه میخورد

و شب و روز دشنام میشنود

و در زیر آفتاب سوزان

بدون ذره ای استراحت

راه می پیماید.

اینجا همه مورد تکریمند

چه خدام و چه زوار.

هر گوشه به طعامی،

آبی و یا نوشیدنی گوارایی دعوت میشوید

و کسی به شما دشنام نمیدهد

و کسی شما را با سنگ و تازیانه و خیزران نمیزند.

عزیزانتان در کنار شما

و همراه شما

و یا در خانه

در کمال آرامش و سلامتی منتظر شما نشسته اند.

کجا میتوان

تصور سرهای عزیزان مان را بر روی نیزه هایی داشت

که پر از زخم و لگد کوب شده

در مقابل چشمان مان

در دستان قاتلانشان

دائما با کینه به رخ ما کشیده میشود

و در پشت سر جلادان

با تازیانه ما را به جلو میرانند.

اینجا فهمیدم

که جمله ی “ لامصیبت کمصیبتک یا اباعبدالله” را

اصلا نفهمیده بودم

و احتمالا هیچگاه هم درست نخواهم فهمید.

عمق فاجعه کربلا ب

ه اندازه عمق تاریخ است

و هیچ مرهمی

زخم آن را التیام نخواهد بخشید.

شاید اگر فقط کشتار کربلا بدون اسارت اهل بیت پیامبر (ص) بود

فاجعه در زمان گسترده نشده بود،

این اسارت اهل بیت است

که فاجعه را ابدی کرده است

و تو شاید ذره ای

و لحظه ای

از عمق این زخم ابدی را در راهپیمایی اربعین بتوانی فهمید.

من مانده ام که چگونه

و با چه توانی

این زنان و کودکان از کربلا به کوفه و از کوفه به شام رسیده اند

و چه تعداد در راه از سختیها جان داده اند.

اگر ما بودیم چه تعداد زنده میرسیدیم.

بی گمان میدانم که من جز زنده ها نمی بودم.

ما فقط نبرد خونین یک صبح تاعصر را شنیده ایم

و ندیدم کسی را که این تراژدی را بشنود

و منقلب نشود.

تراژدی اصلی از کربلا تا شام است

و آنچه بر این زنان و کودکان رفته است.

باید گفت:

لامصیبت کمصیبتک و مصیبت اهل بیتک یا اباعبدالله

و این گفته را بارها

چون ذکر در این راه و راهپیمایی گفت

و به آن اندیشید

تا شاید ذره ای این مصیبت را درک کرد.

والله لامصیبت کمصیبتک و مصیبت اهل بیتک یا اباعبدالله

والسلام

مصطفی – دوشنبه ۱۶ صفر ۱۴۳۹ هجری قمری چهار روز مانده به اربعین حسینی

عمود ۱۰۰۱ جاده نجف به کربلا

موکب خادمین علی بن موسی الرضا ع