شکایت از باران

به روی چهره ی زردم، تو از چه می باری

پر از سکوتم و دردم، تو از چه می باری

نگاه من شده غرق ستاره های غریب

اگرچه گریه نکردم، تو از چه می باری

میا به خلوت اندوه پاره پاره ی من

در اندرون به نبردم، تو از چه می باری

در این هوای پر از التهاب سر خورده

به روی آتش سردم، تو از چه می باری

نگاه منتظرم گرچه پشت پنجره هاست

شکایتی که نکردم، تو از چه می باری

صدای آمدنت می خراشد این قلبم

فغان نکردم و کردم، تو از چه می باری

نشسته ام که از او آورد صبا خبری

دوباره هر دم و هر دم، تو از چه می باری

غمم فزون مکن ای عشق کز فراق رخش

منم که باخته نردم، تو از چه می باری

مصطفی – 1393/01/11

زمزمه ی بهار

در دل کوچه ها رها، زمزمه ی بهار شد

غنچه به غمزه آمد و معرکه ی هَزار شد

خیز و بیا به چشم و دل، جلوه ی روزگار بین

نوبت عاشقی شد و نوبت نوبهار شد

سبزی سبزه ها جوان، گرمی چشمه ها دمان

خنده ی شاخه ها عیان، بر سر هر چنار شد

چلچله می دهد ندا، مژده ی رفتن شتا

دشت و دمن ز لاله ها، پر شد و بر قرار شد

سهره بخوان به نام دل، تا که شود خزان خجل

در دل باغ خسته دل، نوبت رقص سار شد

باد صبا به شاخه ها، هدیه کند شکوفه را

و ز نفس شکوفه ها، دامنه مشکبار شد

مژده دهید یک نفس، صوفی مانده در قفس

ای که نمانده ات هوس، موسم وصل یار شد

مصطفی – 1392/12/19

جلوه

جلوه کردی صنما بر در این خانه ی دل

خوش بود گر که نهی پای به ویرانه ی دل

مست روی تو شدم باز رسان باده ی خویش

ساغری گیر و بیا باز به میخانه ی دل

تو رفیق همه خوبانی و من در طلبت

تا که بازم بپذیری درِ بتخانه ی دل

ساده می آیی و از سادگیت حیرانم

حیرتم از تو نپوشم به نهانخانه ی دل

در نگاه سخنم جلوه ی حسن تو نشست

غمزه کمتر مکن ای سر خط مستانه ی دل

من که دردی کش دیدار رخ خوب توام

رحم کن بر من مسکین، مه دردانه ی دل

مصطفی – 1392/12/14