ما گرچه در این بادیه دیوانه و مستیم |
بر عهد تو ای عشق نهان، فاش نشستیم |
ساقی سر سودای غم هجر تو با وصل |
شرط همه ی عمر و جوانیست که بستیم |
از زلف کمندت صنما در همه ی عمر |
در دامگه عشق تو از روز الستیم |
جز جام تمنای تو در دست نداریم |
جز با می مردافکن تو عهد نبستیم |
لب بر لب جام می وصلت ننشاندیم |
لیکن قدح صبر ز هجران نشکستیم |
در خانه و میخانه غریبیم و پریشان |
هرگز ز فراق رخت ای دوست نرستیم |
هر دم که صبا نفحه ای از بوی تو آورد |
آواره و خمّار پی کوی تو هستیم |
گر حكم کنی معتکف دیر مغانیم |
گر اذن دهی جز سر زلفت نپرستیم |
ما هم به تمنای وصال تو چو ساقی |
از هر دو جهان رسته، ز عشقت نگسستیم |
یک بوسه از آن غالیه دان ده که غزل را |
بر وزن لب و غمزه ی تو قافیه بستیم |
مصطفی – 1392/2/22