باور کن

 

نگاه غم زده ام را به مرهمی تر کن

بر این نگاه من خسته عشوه کمتر کن

سراب روی تو همراه انتظار من است

شرابی از خم وصلت نصیب ساغر کن

دگر مرا نه به میخوارگی دوایی هست

مر این خمار طبیبا دوایی دیگر کن

دلم ز طعنه این جمع مدعی خسته ست

به یک کرشمه، دلم را ز خستگی در کن

مرا نه طاقت هجران و دوریت ماندست

بیا و بر سر این طاقتم دمی سر کن

شنیده ام که ز ما یاری تو باور نیست

وفای عهد تو در خون ماست، باور کن

مرا ز روز ازل مهر یاریت زده اند

شهادتی و گواهی ز حی داور کن

ز سیل ظلم، جهان غرقه در غروب شدست

به قطره ای ز طلوعت شکفته خاور کن

 

مصطفی – 1390/11/13  نهم ربیع الاول