|
دیشب مرا نگاه تو در خواب در ربود |
دستت ز چشم خیره ی من آب در ربود |
|
دستان تو به صورت من خنده ای سپرد |
و آن چهره ی سپید تو مهتاب در ربود |
|
روح بلند و پاک تو همچون نسیم صبح |
این کشتی شکسته ز گرداب در ربود |
|
خونت درون سرخرگم گرم موج بود |
تا قلب سرد و خسته ز سرداب در ربود |
|
دستان پینه بسته تو چون ترنمی |
این روح خیس و خسته ز مرداب در ربود |
|
لبهای مهربار تو در گوش من چه کرد |
کز من توان و توش و تک و تاب در ربود |
|
آن صورت مصمم و پرچین نافذت |
هر دم تزلزل از من بی تاب در ربود |
|
هر بار دیده روی مزارت نهاده ام |
بی وقفه اشک، دیده به سیلاب در ربود |
|
هرشب به یاد خوب تو در خواب می روم |
شاید دوباره خواب تو بی خواب در ربود |
مصطفی – 1388/4/9 – به ياد مرحوم پدرم
