به یاد پدر

 

دیشب مرا نگاه تو در خواب در ربود

دستت ز چشم خیره ی من آب در ربود

دستان تو به صورت من خنده­ ای ­سپرد

و آن چهره ی سپید تو مهتاب در ربود

روح بلند و پاک تو همچون نسیم صبح

این کشتی شکسته ز گرداب در ربود

خونت درون سرخرگم گرم موج بود

تا قلب سرد و خسته ز سرداب در ربود

دستان پینه بسته تو چون ترنمی

این روح خیس و خسته ز مرداب در ربود

لبهای مهربار تو در گوش من چه کرد

کز من توان و توش و تک و تاب در ربود

آن صورت مصمم و پرچین نافذت

هر دم تزلزل از من بی تاب در ربود

هر بار دیده روی مزارت نهاده ­ام

بی وقفه اشک، دیده به سیلاب در ربود

هرشب به یاد خوب تو در خواب می ­روم

شاید دوباره خواب تو بی خواب در ربود

مصطفی – 1388/4/9 – به ياد مرحوم پدرم

پرواز کن به سوی ترنم بسادگی

پرواز کن به سوی ترنم بسادگی

تا این دل شکسته تو شعله ور شود

لبهای خون گرفته تو بشکفد به شعر

چشمان غم نشسته تو پر شرر شود

آشفته تر شود دل هر مدعی حسن

تا از دل تکیده تو بر حذر شود

آسوده تر شود نگه خسته رفیق

یا خنده های پر شررش بیشتر شود

مصطفی – 1388/4/7

هردم سکوت موج میزند

در این سرای خسته دلتنگ

هردم سکوت موج میزند

این روزهای بی رخ و بی رنگ

هردم غروب موج میزند

اینجا ز خاک و از دل هر سنگ

آوای غم بر اوج میزند

زاغان تیره گون بد آهنگ

بر شهر خسته فوج میزند

هر فرد را شمارش این ننگ

بیش از هزار زوج میزند

مصطفی – 1388/4/7

ای وطن من

ایران تو تنهاترین کلامی

____________در این آشفته بازار خشم و قدرت

مجذوب توام

_______و مقهور تنهاییت

_______________ای سرزمین تلخیهای نگفته

_____________________________و شیرینی های نهفته

تو را می ستایم

________ای مظلوترین سکوت تاریخ

_______________________و محرومترین ثروت بی پایان

تنهاییت ندیدیم

________و سکوتت نشنیدیم

__________________و قهر و فریاد خویش بر تو مقدم کردیم

که خاک تو را نه طوطیای چشم

_________________که مایه آرامش خشم باید کرد

و به تو اندیشید،

_________به سکوت تو

________________و وجود تو،

______________________ نه به خود

____________________________و خشم خود

که ساختن تو

_______بر تاختن بر تو

_________و باختنت ترجیح باید داد

_______________تا زمانه فرصتی دیگر بر ما بخشاید،

________________________و آن کنیم که بود تو را شاید

___________________________________نه وجود ما را

____ای وطن من.

مصطفی – 1388/3/30

خشم نهفته

قلبم فشرده زین غم نادیده من است

اشکم بسان لخته ­ای در دیده من است

ابری سیاه و تیره در اندیشه من است

این فتنه ­ها چو تیشه ­ای در ریشه من است

اشکم ز قلب، خون من از چشم جاری است

هنگام اشک نیست که هنگام یاری است

اشکم چو خون تازه ز قلبم برون بزن

ای خشم خفته آتشی در اندرون بزن

ای کشتی شکسته به دریای خون بزن

آزاده باش و یکسره خود در جنون بزن

اشکم ز قلب، خون من از چشم جاری است

هنگام اشک نیست که هنگام یاری است

ویران شدست قفل در خانه ­ام علی

آتش زدند خانه و کاشانه­ ام علی

آشفته حال و خسته و ویرانه ­ام علی

از ظلم و دشمنیست که دیوانه­ ام علی

اشکم ز قلب، خون من از چشم جاری است

هنگام اشک نیست که هنگام یاری است

ای اشک خفته در غم باران فرو نَشین

خشم نهفته در غم یاران فرو نَشین

ای روح خسته در دل ویران فرو نَشین

ای دل شکسته در یم ایران فرو نَشین

اشکم ز قلب، خون من از چشم جاری است

هنگام اشک نیست که هنگام یاری است

جمهور ما ز خانه به تاراج برده­ اند

حتی ز خود بهانه به تاراج برده­ اند

زین بحر غم کرانه به تاراج برده­ اند

امید بی کرانه به تاراج برده ­اند

اشکم ز قلب، خون من از چشم جاری است

هنگام اشک نیست که هنگام یاری است

ای رند، چون تو بی غم این خاک نیستیم

ما بهر خلق، دشمن نا پاک نیستیم

هر چند چون تو ابله بی باک نیستیم

اما بفهم، ما خس و خاشاک نیستیم

اشکم ز قلب، خون من از چشم جاری است

هنگام اشک نیست که هنگام یاری است

از خشم ما بترس که دیوانه می­شوی

از دشمنان ابله این خانه می­شوی

هرچند نزد اندکی دردانه می­شوی

اما بدان که خسته و ویرانه می­شوی

اشکم ز قلب، خون من از چشم جاری است

هنگام اشک نیست که هنگام یاری است

مصطفی – 1388/3/25