نگاه خیس

نگاهم خیس و اشکم خشک و پنهانخانه طوفانی

بر این خلوتگه خاطر، تو مگذر گر مسلمانی

به هر سو خیره ام، هر دم نگاهم در پی چشمش

ز یاران طعنه می آید که چون شد حال روحانی

در این دیر مغان یاران، در آشوبند و سرگردان

مرام و مسلک ایشان، پریشانی و حیرانی

سر کوی سبکبالان، پریشان حال و در رنجم

کجا شد کوکب وصلی، که رهبر بود و رحمانی

بزن مطرب در این محفل، به یاد عشق بی حاصل

که سوزد جان و سوزد دل، بر این تار خراسانی

مران ما را از این خانه، کجا شد پیر میخانه

نه ساغر ماند و پیمانه، نه آرامی نه سامانی

منم سرگشته ی کویش، دلم دیوانه ی مویش

خدایا در رسان بویش، که باز آید به تن جانی

وگر قسمت نخواهد شد، وصال یار محبوبم

مرا صبری عطا فرما، چو آن ایوب کنعانی

مصطفی – 1391/3/7

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *