غزل مسکین

بیا بیا که غزل بی تو سخت مسکین است

دل تکیده ی ما بی فروغ و غمگین است

سرود بی تو تماشا ندارد از دم صبح

طلوع صبحدمانم چو عصر آدین است

غروب کرده تمنا درون اشک فراق

مرا ز هجر و غمت روزگار و آئین است

بیا که بی تو به جان آمدست این دل و جان

دو چشم منتظرم خونفشان و خونین است

به شور می شوم آن دم که می دمد هوس ات

که وصل روی تو فرهاد واره، شیرین است

دلم که در طلبت بی بهانه مجنون است

غمت که بر دل من ماندگار و سنگین است

مرا دلیست که مشتاق جلوه ی رخ توست

کرم نما و فرود آ که خانه بی کین است

به آتش دل ساقی شراب وصل رسان

که با وصال تو  عمری فراق نوشین است

مصطفی – 1391/3/18

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *