روزگار تنهایی ما

من مانده‌ام و خاطرات تو

و هق هقی که به تلنگری بند است!

اما حسرت هق‌هق را به دل غم خواهم گذاشت

و از شادی رویای بی پایان خاطره‌ات مست خواهم شد

و شاید به روی مرگ هم لبخندی بزنم

اما انتظارت سخت تر از مرگ است

و هولناک تر!

گاهی مرا طلوع نگاهی مهمان کن

که همه غمهای جهان با تو هیچ است و بی تو …

بگذریم!

اما هرگز از تو نمی‌توان گذشت

که گذشتن از تو

گذشتن از همه خوبیهاست.

باری مارا نگاهی مهمان کن

که نگاهت طلوع روشنایی
و لبخندت غروب تاریکی است
ای سفیر خوبیها،
گاهی،
نگاهی بر ما ببخش
ای تو عاشقانه ترین طلوع بخشنده روزگار تنهایی ما
فقط گاهی.

مصطفی – 1398/2/11

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *