مستم ز شراب رخ تو ای شه خون ریز |
حالی به می و ساغر و پیمانه چه حاجت |
آواره ی کوی تو شدم کوچه به کوچه |
آواره ی چشمان تو را خانه چه حاجت |
مصطفی – 1394/05/01
در تو پایان نیست، آغازی دگر باید تو را
نوشتهها و شعرهای مصطفی نقیپورفر
مستم ز شراب رخ تو ای شه خون ریز |
حالی به می و ساغر و پیمانه چه حاجت |
آواره ی کوی تو شدم کوچه به کوچه |
آواره ی چشمان تو را خانه چه حاجت |
مصطفی – 1394/05/01
من كز فراق روی تو، ویرانه ام ویرانه ام |
از عشق تو مجنون شدم، دیوانه ام، دیوانه ام |
با این دل رنجیده خو ، طاقت نمانده ستم ولی |
در جستن خاک رهت، بی پا و سر مردانه ام |
بی خواب و خَمّاری شدم، بی ساغر و ساقی شدم |
لیکن ز یادت هر شبی، بی جام می مستانه ام |
ما را تو نور دیده ای، رویت چرا پوشیده ای |
گر از دلم رنجیده ای، من بی دل و ویرانه ام |
آرام جان من بیا، تعبیر کن حسن القضا |
تا جان شود از غم رها، دردی کش میخانه ام |
آتش نهادی بر دلم، عشقت فزودی در گِلم |
از وصل تو بی حاصلم، رحمی كن ای دردانه ام |
کردم دعایت هر شبی، در حال بیمار و تبی |
اشکم پی هر یا ربی، سیل است در کاشانه ام |
ساقی بده کام مرا، پر کن ز می جام مرا |
درمان کن آلام مرا، یا نه قدم در خانه ام |
جستم به هر کویی تو را، با چشم هر سویی تو را |
یابم به هر رویی تو را، یا سر رود پیمانه ام |
مصطفی – 1393/3/3
سینه ام تنگ است و این پیمانه نیست |
آخر اینجا ساقی میخانه نیست |
درد بی دردی به دلها خانه کرد |
این دل ما هم که جز ویرانه نیست |
عاقلان با عافیت هم بسترند |
دیگر اینجا جز منی دیوانه نیست |
زاهدان اندر پی کاشانه اند |
در شگفتم چون دگر کاشانه نیست |
شادخواران شاهدان را برده اند |
گویی این محفل بجز غمخانه نیست |
مرگ اگر مرد است و مردی میخرد |
گو برو اینجا سری مردانه نیست |
می کُشد شمع فروغم، عافیت |
گرد شمعم شور یک پروانه نیست |
ساغرم گم گشته و پیرانه سر |
ساغری هم گرد این پیرانه نیست |
هاتف غیبم نمی خواند ز شور |
مطرب جانم دگر مستانه نیست |
هر چه کردم از عبادت، بی امام |
مسجد و منبر بجز بتخانه نیست |
من خمار آن می وصلم، که هیچ |
باده ی صبری در این خمخانه نیست |
بر طبیبم ساقیا پیکی فرست |
گو که اینجا مرهم جانانه نیست |
گو مر او را کز فراقش خسته ایم |
خانه ها مان بی حضورش خانه نیست |
بر دم سردم دمی سامان رسان |
بین در این آوای من سامانه نیست |
مصطفی – 1391/5/6