جانم همه عمر واله و شیدایت |
مفتون نگاه و قامت رعنایت |
از علقمه آمدی گمانم نرسید |
آبی نرسانده ای بر آن لبهایت |
مصطفی – 1394/07/30
در تو پایان نیست، آغازی دگر باید تو را
نوشتهها و شعرهای مصطفی نقیپورفر
جانم همه عمر واله و شیدایت |
مفتون نگاه و قامت رعنایت |
از علقمه آمدی گمانم نرسید |
آبی نرسانده ای بر آن لبهایت |
مصطفی – 1394/07/30
من همه روز و شب دعا، کرده ام از برای تو |
گشته ام ای طبیب جان، واله و مبتلای تو |
باد صبا چو نکهتی، از نفست به من رساند |
تشنه شدم ز جرعه ای، از نفس و هوای تو |
من ز غمت نرسته ام، گر چه که زار و خسته ام |
هیچ خطی نجسته ام، جز خطی از سرای تو |
گم شده ام درون خود، بی خبر از برون خود |
گر چه فتم به خون خود، باز روم به رای تو |
آتش جان من تویی، جان و جهان من تویی |
تاب و توان من تویی، این دل و دیده جای تو |
کوچه به کوچه در به در، خانه به خانه در گذر |
در پی جرعه ای نظر، از رخ دلگشای تو |
ای مه غایب از نظر، بر دم سرد من نگر |
باز رسان ز خود اثر، سوی من گدای تو |
هاتف غیب من تویی، حاصل عشق من تویی |
مرشد و موتمن تویی، ای همه در قفای تو |
ساقی از آنچه گفته ام، خرده مگیر از کرم |
من چو کبوتر حرم، پر زده ام به پای تو |
مصطفی – 1392/07/08