غزل ناخوانده

تو بالفعل ترین غزل ناخوانده ی منی

فارغ از فاعلات و مفاعیل و فعلن

و من

مجنون نگاه شاعرانه ات

سرگرم شکستن قافیه ها

ردیف نمی شود ردیفهای احساسم

گرفتار تطاول ایهام نوشته های روزمره گی و روز مرگیم

بخوان نگاه مرا

و داروی شعری برایم تجویز کن

ای شاعرانه ترین طبیب سرخوش بالفعل من

مصطفی – 1393/10/8

جام جهان

بی تو دل را طلب جام جهان نیست که نیست

بی نشان تو مرا نام و نشان نیست که نیست

من خمار طلب وصل تو بودم ساقی

بین که در باده پرست تو توان نیست که نیست

از فراق تو به هر میکده رفتم گفتند

قدحی باده ی مردافکن مان نیست که نیست

رحم کن بر دل مجنون شده ای آیت حسن

کز رقیبان تو ما را هم امان نیست که نیست

سخت شد صبر بر این عاشق بی مامن تو

این ملامت زده را آه و فغان نیست که نیست

غم هجران تو هم قسمت ما رندان است

گویی این وصل تو هم قسمت مان نیست که نیست

من چه گویم که برآری سر همراهی ما

فُرقتت را سر همراهی مان نیست که نیست

گر که ساقی خبر از رونق حسنش آرد

دو جهانی دگر او را نگران نیست که نیست

مصطفی – 1391/05/15