بهانه سخن

نگاه منتظرم رو بر آستانه ی تو

بهانه ی سخنم نیست جز بهانه ی تو

سراغ صید خود از دام خود بگیر حبیب

نشسته است هَزاری بر آشیانه ی تو

اگرچه بی تو هوایم خزان و پاییزی ست

پر است دل ز بهار تو و جوانه ی تو

لبان پر تب من دائما به ذکر تو گرم

تمام زمزمه ام غرقه ی ترانه ی تو

چه بود حاصل عمرم از این فراق، چه بود

بجز سرودن اشعار غمگنانه ی تو

مران مرا که کریمی و از تبار سخن

که آمدست گدایی به سوی خانه ی تو

بیا دمی صنما بر سرای درویشی

که نیست داشته جز شعر عاشقانه ی تو

به سوی خسته نگاهی که سرد و طوفانیست

و این دلی که شکسته ست بر کرانه ی تو

مصطفی – 1394/06/11

شکایت از باران

به روی چهره ی زردم، تو از چه می باری

پر از سکوتم و دردم، تو از چه می باری

نگاه من شده غرق ستاره های غریب

اگرچه گریه نکردم، تو از چه می باری

میا به خلوت اندوه پاره پاره ی من

در اندرون به نبردم، تو از چه می باری

در این هوای پر از التهاب سر خورده

به روی آتش سردم، تو از چه می باری

نگاه منتظرم گرچه پشت پنجره هاست

شکایتی که نکردم، تو از چه می باری

صدای آمدنت می خراشد این قلبم

فغان نکردم و کردم، تو از چه می باری

نشسته ام که از او آورد صبا خبری

دوباره هر دم و هر دم، تو از چه می باری

غمم فزون مکن ای عشق کز فراق رخش

منم که باخته نردم، تو از چه می باری

مصطفی – 1393/01/11