آدینه

در فراقت چشم من شد غرق اشک و خون بیا

بی حضور تو پریشان گشتم و دل خون بیا

من ندانستم که عشقت سرو قد تا می کند

من نپرسیدم که هجرت چند بود و چون، بیا

دست تو داروی چشم خسته ی محزون ماست

ای طبیب بهتر از بقراط و افلاطون بیا

تو مرا شیرین تر از شیرینی ای معنای عشق

بهر درمان دل بیچاره ی مجنون بیا

روزهای فرقت تو طعنه بر جان می زنند

تا نرفته جان از این منزلگه محزون بیا

چهره ها مغبون و در هم، دستها خالی و لوت

قلب ها غمگین ز هجران، چشم ها کارون، بیا

وعده ها دادند صوفی را که “آدین آید او”

آخر این آدینه کی آید، دلا اکنون بیا

گر نخواهی رویت العام، آن دم آخر حبیب

بر سر بالین این خنیاگر مفتون بیا

مصطفی – 1392/10/12 – تقدیم به دکتر سید فرزاد محمدی

باران

بیا دوباره به آغوش ما سلام بده

به دست پر عطش از شور و عشق جام بده

بیا که باده ی تو مست دیدن لب ماست

براى این همه آغوش ساده کام بده

دوباره تشنه ی شوقیم و سادگی، برخیز

به تشنه کامی ما شور مستدام بده

شب است و گریه ی تو خواب امشبی برده

به اشک خوب خود این باره هم دوام بده

پر از سکوت شدست این فضای ساده ی شب

به این سکوت پر از سادگی کلام بده

به خواب رفته و محروم گشته اند ز بزم

به رعد خویش بر این خفته گان قیام بده

در این هوا که نسیم است گرم رقص و سماع

بر این نگاه من ساده دل قوام بده

سراغ غمزه ی او پشت سرد پنجره ام

به گرمی سخنم غین و زا و لام بده

من آن نیم که کنم ادعای ابدالی

مرا دمى ز صفای خوش عوام بده

نگاه منتظر صوفی است در پی یار

به صبر خسته ی او حکم والسلام بده

مصطفی – 1392/09/06

بی باده و ساغر

من در این بادیه بی باده و ساغر چه کنم

بی نشان از سر زلف و رخ دلبر چه کنم

کار من از سخن و خطبه و زنهار گذشت

حالیا با قدحی وعده ی دیگر چه کنم

راضیم تا که نسیمش گذرد بر رخ من

لیک با این دل شوریده ی مضطر چه کنم

خاطراتم همه محو گذر خاطر اوست

نآمدن را نکند خاطره باور چه کنم

باز هم یاد وی آمد شکند بغض مرا

گو مرا ای همه را قاضی و داور چه کنم

او طبیب و من بیمار رخش در تب و تاب

نکنم در پی او سعی چو هاجر چه کنم

ساقیا باده ی وصلش برسان شوق مرا

تا بدانم که به هر طعنه ی کافر چه کنم

بوسه اش مرهم زخم دل رنجیده ی ماست

گر نبوسد رخ زردم دم آخر چه کنم

مصطفی – 1392/07/25

عمرم گذشت و طی شد عشقم هنوز باقی

“عمرم گذشت و طی شد، عشقم هنوز باقی”

اِسقی مِن الوصالک، اِرحم لاشتیاقی

آتش زدی به جانم، ای روضه الجنانم

اُنظر اِلی النَّزاری و الحزن لافتراقی

از هر طرف که رفتم، جز این سخن نگفتم

نَبِّا من الحبیبی، یا کل من رفاقی

دلبسته ی تو هستم، از بوی عشق مستم

قلبی لکم مهیا، ارجع علی رواقی

عالم به انتظارت، تا طی شود قرارت

اَن جئتَ یا طبیبی، تشفی لنا شقاقِ

دل از رقیب خسته، طرفی ز کس نبسته

اِفتح علیّ قلبک، اقبلنی و العلاقی

شعرم به آخر آمد، عشقم به سر نیامد

ان متّ فی هواک، لیست من الاَلاقی

مصطفی – 1391/2/30

تضمینی بر مطلع غزل 588 سعدی