در فراقت چشم من شد غرق اشک و خون بیا |
بی حضور تو پریشان گشتم و دل خون بیا |
من ندانستم که عشقت سرو قد تا می کند |
من نپرسیدم که هجرت چند بود و چون، بیا |
دست تو داروی چشم خسته ی محزون ماست |
ای طبیب بهتر از بقراط و افلاطون بیا |
تو مرا شیرین تر از شیرینی ای معنای عشق |
بهر درمان دل بیچاره ی مجنون بیا |
روزهای فرقت تو طعنه بر جان می زنند |
تا نرفته جان از این منزلگه محزون بیا |
چهره ها مغبون و در هم، دستها خالی و لوت |
قلب ها غمگین ز هجران، چشم ها کارون، بیا |
وعده ها دادند صوفی را که “آدین آید او” |
آخر این آدینه کی آید، دلا اکنون بیا |
گر نخواهی رویت العام، آن دم آخر حبیب |
بر سر بالین این خنیاگر مفتون بیا |
مصطفی – 1392/10/12 – تقدیم به دکتر سید فرزاد محمدی