“ساعتی بنشین که باران بگذرد”

رفتی و گفتی که هجران بگذرد

غم مخور دوران حرمان بگذرد

«می روی و گریه می آید مرا

ساعتی بنشین که باران بگذرد»

سینه ام شد شرحه شرحه از فراق

شرح صدری ده غم آسان بگذرد

می روی دامن کشان و می رود

از تن رنجور من جان بگذرد

چشمهایم پر یم و طوفانی است

ناخدا صبری که طوفان بگذرد

خاطراتم همسفر با خاطرت

تا از این ذهن پریشان بگذرد

سوی من باز آی و لختی رخ مپوش

شاید این بغض از من این سان بگذرد

مصطفی – 1393/07/21 – ادای احترامی به بیت مشهور امیر خسرو دهلوی تقدیم به سعید عزیز

معتکف

“عاقبت معتکف دیر مغان خواهم شد”

باز هم چشم به راهت نگران خواهم شد

خرقه را بر سر سجاده به می خواهم شست

سوی میخانه و خم چرخ زنان خواهم شد

از لب زاهد بتخانه دعا خواهم چید

بر لب ساغر می بوسه زنان خواهم شد

بوسه بر شاهد میخانه عیان خواهم کرد

مست و بی خویش به خمخانه روان خواهم شد

صحن هر مسجد و دیری که ندارد ز تو بوی

باده بر کف به سماع، عطر زنان خواهم شد

بی طلوع تو چه فرقست مرا این شب و روز

بی امید تو به یک لحظه ز جان خواهم شد

سوی چشمم به امید نگه لطف تو ماند

ور نه بی لطف تو از شب زدگان خواهم شد

گر بیابم خبری از سر کویت به دمی

در پی دیدنت ای ماهِ نهان خواهم شد

بهر ما ار نرسد پیک بهار ای ساقی

خسته و دل شده چون برگ خزان خواهم شد

ملکا ذکر تو گویم نظری سوی من آر

پیرم و با نظرت باز جوان خواهم شد

با نظر بازی تو از دل و از دین شده ام

گو مرا هر چه که خواهی من از آن خواهم شد

مصطفی – 1393/03/25