فابک للحسین

امشب بخوان حدیث کسا، فابک للحسین یادی کن از غروب وفا، فابک للحسین
آن دم که تشنه کامی و در جستجوی آب رو کن بسوی کرب و بلا، فابک للحسین
هر لحظه شیرخواره ای گریان و بی قرار دیدی به روی دست ابا، فابک للحسین
آتش چو سوخت دست و تن کودکی، بخوان از کودکانِ شام بلا، فابک للحسین
افتاده دختری به زمین، گریه می کند از زخمهای مانده به پا،  فابک للحسین
دیدی به کوچه گمشده هر بار کودکی با یاد شام گمشده ها، فابک للحسین
پای پیاده، خسته و فرسوده، اربعین ماندی بدون آب و غذا، فابک للحسین
وقتی رسیده ای به سر آب، تشنه لب یادی کن از شعور و وفا، فابک للحسین
در هر محل و منزلتی، فابک للحسین در هر زمان و حال عزا، فابک للحسین

مصطفی – 1395/07/21 مطابق با شام غریبان 1438

غمزه پنهان

عاشقم بر نگه و غمزه ی پنهانی تو

خنده ی گاه به گاه و غم روحانی تو

من ندانم که سر زلف تو با باد چه گفت

که مدام است پی سلسله جنبانی تو

عاشقان در پی دیدار تو در سعی صفا

من پی بوسه به روی مه و مهسانی تو

جان که بیمار نگاهت شده از روز الست

دل که سودا زده ی طره-پریشانی تو

تن تب دار و رخ زرد من این گونه نگاشت

هست درمان دلم بر ید رحمانی تو

چه مبارک سحری صبح طلوع تو بود

از پس تیره شب فُرقَت کنعانی تو

مصطفی – 1395/06/09

خواب بی نشان

امشب بيا به خواب من اى خواب بى نشان

آهسته، كم كَمَك ز سراپرده ى نهان

مى خواهمت چنان كه نجويم به جز تو كس

مى جويمت چنان كه نخواهم بجز تو جان

امشب تمام عشق مرا آب ديده شست

ديگر نمانده در نگه خسته ام توان

صبح است و ساقيا قدحم را غمت شكست

غمخانه شد چو ميكده ى جمع لوليان

مطرب دگر نمي نِگَرَد زخمه هاى تار

لوطى دگر نمي خرد آواى الامان

مخمورِ شُرب خمرم و تير نگاه تو

آخر چرا نمي شكند لختى زمان

مي خوانمت نگار پريچهره صبح و شام

مي بويم آنچه باد صبا آورد وَزان

عشقم شكسته طاقت و صبرم گريخته

مويم سپيد و روى سياهم بر آستان

ما مانده ايم و خيل رقيبان ذوالغرور

با دشنه هاى سُخره و چشمان طعنه سان

گاهى بيا كه قرمطيان توبه بشكنند

تو رفته اى و رفته طرب از قلندران

رحمى كن اى تلاطم جانهاى غرق هجر

بر اين شكسته خواهش و ما را ز خود مران

مصطفی – 1394/12/10

نفس نفس زده ام باز در ترانه ی تو

نفس نفس زده ام باز در ترانه ی تو

لبالب است لب از شعر عاشقانه ی تو

نفس نفس همه شب در تلاطم تو غریب

نشسته زورقم امشب بر این کرانه ی تو

به پشت پنجره باران به گریه مشغول است

دلش گرفته چو من باز هم بهانه ی تو

به هر طرف نگهی می کنم غریبانه

به جستجوی کسی کو دهد نشانه ی تو

زمانه سخت و غریب است عاشقان تو را

نشسته ام چو غریبان رسد زمانه ی تو

بیا دوباره بیار آتشی که سوزد دل

رها نمی کند آخر دلم فسانه ی تو

مصطفی – 1394/11/03

بهانه سخن

نگاه منتظرم رو بر آستانه ی تو

بهانه ی سخنم نیست جز بهانه ی تو

سراغ صید خود از دام خود بگیر حبیب

نشسته است هَزاری بر آشیانه ی تو

اگرچه بی تو هوایم خزان و پاییزی ست

پر است دل ز بهار تو و جوانه ی تو

لبان پر تب من دائما به ذکر تو گرم

تمام زمزمه ام غرقه ی ترانه ی تو

چه بود حاصل عمرم از این فراق، چه بود

بجز سرودن اشعار غمگنانه ی تو

مران مرا که کریمی و از تبار سخن

که آمدست گدایی به سوی خانه ی تو

بیا دمی صنما بر سرای درویشی

که نیست داشته جز شعر عاشقانه ی تو

به سوی خسته نگاهی که سرد و طوفانیست

و این دلی که شکسته ست بر کرانه ی تو

مصطفی – 1394/06/11

نقش بر آب

دیوانه و لولی و خرابم همه عمر

خمّار دو چشم چون شرابم همه عمر

دستم نرسیده بر وصال تو صنم

در محضر تو نقش بر آبم همه عمر

عمریست که گشته ام پی آب حیات

دور از رخ تو پی سرابم همه عمر

قلَّ صَبری لِکَثرَتِ حُزنُکَ بی

با این همه غم خانه خرابم همه عمر

مصطفی – 1394/05/24

جریده ی عاشق

هنوز خانه ی قلبم هوای کوی تو دارد

نگاه پنجره ام باز سمت و سوی تو دارد

در این هوای پر از خاطرات مبهم خسته

پی نشانی تو قصد جستجوی تو دارد

نسیم باد صبا می وزد که روی تو بیند

هوای شهر خوشست اینکه رنگ و بوی تو دارد

اگر که چشمه بجوشد ز سنگ و صخره ی خارا

به دل هوای رسیدن به آب جوی تو دارد

گل ار که وعده ی وصلش رسد ز خاک بروید

بهار پس خبری از وصال روی تو دارد

عجب ندارم از این ناز و عشوه ها که کند گل

که خود نشانی از آن چهر خوبروی تو دارد

تو بهترین هدف هر نگاه عاشق و مستی

هر عاشقانه نشان از رخ نکوی تو دارد

عجب مدار نگارا از این جریده ی عاشق

که هر چه گوید و گفته ست آرزوی تو دارد

مصطفی – 1393/07/23