دختر پاییز

پاییز دختری است که در کوچه باغ باد

پوشیده جامه های پر از رنگهای شاد

لب سرخ و چهره زرد ز هجران سالها

گیسو رها چو بید به آغوش باد داد

غمگین ولی زده است به رخ نقش خنده، تا

آگه نگاه یار ز اندوه او مباد

آرام می‌خرامد و دامن کشان، نگاه

می‌دوزد او به راه نگارش ز بامداد

هر شب ولی ز صد دل عاشق شده یکی

نومید از رسیدن وصلش، زمین فتاد

ای رهگذر بر این گذر آهسته تر گذر

زینهار زیر پا رود این رفته ها ز یاد

مصطفی – ۱۳۹۹/۷/۱ – تقدیم به امیر عزیز که به شعر پاییز علاقه داره.

عشق جوان

‏پیر شد این تن و عشق تو جوان است هنوز

بینوا دل ز پی عشق نهان است هنوز

‏گرچه از طعن رقیبان نتوانست رهید

باز هم در ره وصل تو روان است هنوز

‏تو چنانی که در این وادی بی مهر، دمی

در پی دیدن تو اهل جهان است هنوز

‏عهد بستی که به وصلت برسد عاشق و لیک

کس ندانسته که بر قیمت جان است هنوز

‏زان دم از نام تو کس برد و خبر داد به دل

دل نازک دل من در غلیان است هنوز

‏ مانده بر ره نگران تو نگاهم، اما

به گمان تا اجل آید نگران است هنوز

از کرم دور بود، دوری این دورفتاده

رخ نما بر نگهم تا که زمان است هنوز

مصطفی – ۱۳۹۹/۳/۳

سوخته دل

‏ای تمنای وصال دل هر سوخته دل

‏از نگاهت بجز از عشق چه آموخته دل

‏دوستان پند دهند و دگران طعنه زنند

‏گو که زحمت مده ای ساده، نیاموخته دل

‏حال پروانه چه داند مگس سرگین خوار

‏کآتشی بود ز شمعی که برافروخته دل

‏حسن تو نیست به خال لب و لیکن همه عمر

چشم بر دیدن خال لب تو دوخته دل

‏بی سرانجامم و جز وصل سرانجامی نیست

این چه سوداست فتاده به دل سوخته دل

‏همه ی عمر خریدار تو ماندم که تو نیز

بخری کاش دلِ جز به تو نفروخته دل

مصطفی – ۱۳۹۹/۲/۱۲

بخوان به نام رضا

اگر که زائر یاری بخوان به نام رضا

در این هوای بهاری بخوان به نام رضا

تو گر درون حریمی و رو به مشهد طوس

نمی به هر مژه داری بخوان به نام رضا

بر آستان ضریحش چو می رسی به ادب

نشین به کنج و کناری، بخوان به نام رضا

گر ت کنار حریم قرار مشتاقان

نمانده صبر و قراری، بخوان به نام رضا

منم که مانده و درمانده ام ز معدن فضل

چو من غریبی و زاری بخوان به نام رضا

چو مانده ای ز وصال و در انتظار رخش

چو بی پناه و نزاری بخوان به نام رضا

بگو به عاشق در خود شکسته، ای ساقی

در اندرون به چه کاری، بخوان به نام رضا

کریم و بنده نواز است شاه هشتم عشق

 تو چون امید نداری، بخوان به نام رضا

مصطفی – 1393/01/20

طراوت

دلم طراوت سبز بهار می خواهد

تجسمی ز وصال نگار می خواهد

شب است و سردی تاریک بی سر انجامی

دلم نوازش گرمی ز یار می خواهد

سرم قرار نمی گیرد از شکفتن صبح

سرود نازک قمری و سار می خواهد

در این خزان پر از رنگهای پیچیده

صفای ساده ی گلبرگ و خار می خواهد

نگاهها همه پر خنده های تاریکی ست

در این میانه نگاهی نزار می خواهد

به این سراچه ی پر رنگ و ریب و خاموشی

کمی نوای دل بی قرار می خواهد

تبار اوست تجلی عشق بر دل ریش

در این میانه دلم هم تبار می خواهد

رسان به خاطر ساقی که صبر پیشه کند

که وصل خاطر او انتظار می خواهد

مصطفی – 1392/07/10

کبوتر حرم

من همه روز و شب دعا، کرده ام از برای تو

گشته ام ای طبیب جان، واله و مبتلای تو

باد صبا چو نکهتی، از نفست به من رساند

تشنه شدم ز جرعه ای، از نفس و هوای تو

من ز غمت نرسته ام، گر چه که زار و خسته ام

هیچ خطی نجسته ام، جز خطی از سرای تو

گم شده ام درون خود، بی خبر از برون خود

گر چه فتم به خون خود، باز روم به رای تو

آتش جان من تویی، جان و جهان من تویی

تاب و توان من تویی، این دل و دیده جای تو

 کوچه به کوچه در به در، خانه به خانه در گذر

در پی جرعه ای نظر، از رخ دلگشای تو

ای مه غایب از نظر، بر دم سرد من نگر

باز رسان ز خود اثر، سوی من گدای تو

هاتف غیب من تویی، حاصل عشق من تویی

مرشد و موتمن تویی، ای همه در قفای تو

ساقی از آنچه گفته ام، خرده مگیر از کرم

من چو کبوتر حرم، پر زده ام به پای تو

مصطفی – 1392/07/08

در بند توام ساقی

در بند تو ام ساقی، بند از دل من بگشا

بشکن سر خمّارم، با ساغری از صهبا

دستی بده بر دستم، کامی بده تا هستم

از عشق تو بد مستم، از خویش مران ما را

دل بی تو پریشان شد، سرگشته و ویران شد

این خواست ولی آن شد، تفسیر کن این معنا

من در طلبت هر سو، دنبال تو ام هر کو

آید به مشام آن بو، کو مست کند دل را

هر شب من و رویایت، و آن چهره ی زیبایت

من در پی هر آیت، کآمد ز تو در رویا

بی خواب توام در تب، بیمار توام هر شب

دستم به دعا که ای رب، ارسله، تواصلنا

تو مرشد و من درویش، بی طاقتم و بی خویش

فریاد زنم که ای کیش، ادرکنی او اهلکنا

ساقی دل شیدا را، دریاب در این غوغا

چون خسته شد از دنیا، در غیبت آن رعنا

با باد صبا بر گو، تا فاش کند بر او

کین منتظران او،  غرقند به مشکلها

مصطفی – 1392/3/20