زمزمه ی بهار

در دل کوچه ها رها، زمزمه ی بهار شد

غنچه به غمزه آمد و معرکه ی هَزار شد

خیز و بیا به چشم و دل، جلوه ی روزگار بین

نوبت عاشقی شد و نوبت نوبهار شد

سبزی سبزه ها جوان، گرمی چشمه ها دمان

خنده ی شاخه ها عیان، بر سر هر چنار شد

چلچله می دهد ندا، مژده ی رفتن شتا

دشت و دمن ز لاله ها، پر شد و بر قرار شد

سهره بخوان به نام دل، تا که شود خزان خجل

در دل باغ خسته دل، نوبت رقص سار شد

باد صبا به شاخه ها، هدیه کند شکوفه را

و ز نفس شکوفه ها، دامنه مشکبار شد

مژده دهید یک نفس، صوفی مانده در قفس

ای که نمانده ات هوس، موسم وصل یار شد

مصطفی – 1392/12/19

آدینه

در فراقت چشم من شد غرق اشک و خون بیا

بی حضور تو پریشان گشتم و دل خون بیا

من ندانستم که عشقت سرو قد تا می کند

من نپرسیدم که هجرت چند بود و چون، بیا

دست تو داروی چشم خسته ی محزون ماست

ای طبیب بهتر از بقراط و افلاطون بیا

تو مرا شیرین تر از شیرینی ای معنای عشق

بهر درمان دل بیچاره ی مجنون بیا

روزهای فرقت تو طعنه بر جان می زنند

تا نرفته جان از این منزلگه محزون بیا

چهره ها مغبون و در هم، دستها خالی و لوت

قلب ها غمگین ز هجران، چشم ها کارون، بیا

وعده ها دادند صوفی را که “آدین آید او”

آخر این آدینه کی آید، دلا اکنون بیا

گر نخواهی رویت العام، آن دم آخر حبیب

بر سر بالین این خنیاگر مفتون بیا

مصطفی – 1392/10/12 – تقدیم به دکتر سید فرزاد محمدی

باران

بیا دوباره به آغوش ما سلام بده

به دست پر عطش از شور و عشق جام بده

بیا که باده ی تو مست دیدن لب ماست

براى این همه آغوش ساده کام بده

دوباره تشنه ی شوقیم و سادگی، برخیز

به تشنه کامی ما شور مستدام بده

شب است و گریه ی تو خواب امشبی برده

به اشک خوب خود این باره هم دوام بده

پر از سکوت شدست این فضای ساده ی شب

به این سکوت پر از سادگی کلام بده

به خواب رفته و محروم گشته اند ز بزم

به رعد خویش بر این خفته گان قیام بده

در این هوا که نسیم است گرم رقص و سماع

بر این نگاه من ساده دل قوام بده

سراغ غمزه ی او پشت سرد پنجره ام

به گرمی سخنم غین و زا و لام بده

من آن نیم که کنم ادعای ابدالی

مرا دمى ز صفای خوش عوام بده

نگاه منتظر صوفی است در پی یار

به صبر خسته ی او حکم والسلام بده

مصطفی – 1392/09/06