گویم ز تو نوحه یا ترانه

ای مظهر عشق جاودانه

وی مقصد شعر عاشقانه

ای صاحب رونق زمانه

عشقم ز تو می زند جوانه

شعرم ز تو می کشد زبانه

تو رونق عاشقان مستی

یادآور عهد در الستی

زان روز که بر دلم نشستی

و ندر پی ات ای نگار هستی

بین کوچه به کوچه ام روانه

وندر پی یک نگاهت ای یار

بر خال لب تو ام گرفتار

من شهره ی خاص و عام بازار

سودایی ام و کمم بیازار

رنگ رخم از تو زعفرانه

 ای حسن گل آید از کمالت

 هوهو زنم از پی وصالت

 شاید که ببینم آن جمالت

 پرسم ز محل و از محالت

هر کوچه به کوچه خانه، خانه

ای عشق تو در دلم چو جان است

بلبل به چمن ترانه خوان است

 هر شب که غم تو نوحه خوان است

و ز یاد تو اشک من روان است

گویم ز تو نوحه یا ترانه

مصطفی – 1394/04/05

صیاد دل

در بیابان بقا گم شدم از شیدایی

همره و هم نفسی نیست در این تنهایی

راه باریک و پر از رهزن امّید وصال

من سرگشته به سودای توام سودایی

کور سویی ز سر کوی تو در دل مانده ست

در خیال من دل خسته فقط رویایی

آه از این منزل ویران شده در هجرانت

که دگر بر غم تو نیست مرا یارایی

رشک بر باد صبا می برم و همچو نسیم

رو به هر سلسله مویی و به هر رعنایی

“ساقیا آمدن عید مبارک بادت”

عیدی منتظران را تو چه می فرمایی؟

سر زلف تو مرا کرده اسیرت شب و روز

تو که صیاد دلی، کی سر این دام آیی

مصطفی – 1393/05/09 – سوم شوال 1435

حیرانی

ای صنم بی تو شدم بی سر و سامان شب و روز

من غزل خوانم و حیران و پریشان شب و روز

چرخ گردون ز توام کرد جدا بعد الست

گشته ام در غم تو بی دل و ویران شب و روز

واله و بی دل و سودایی و مفتون و اسیر

شده ام بهر وصال تو چه آسان شب و روز

شاهد و ساغر و پیمانه و میخانه خراب

من خراب تو شدم ای مه تابان شب و روز

کرده ام من گذر از خرقه ی پشمین ریا

غرقه ام من به یم حیرت و حیران شب و روز

زده ام فالی و حافظ سخن از وصل نگفت

عهد کردم که زنم فال فراوان شب و روز

ساقیا باده ی پیرافکن و مردانه بیار

تا نگویم دگر از فرقت و هجران شب و روز

مصطفی – 1392/12/6