سکوت شده ام

صداى تو مى آيد

از دوردست پنجره ها

آرام و رها

سكوت معنى توست

و پرسش من

نگاه شبانه ام سخت است و ساختگى

سراب است

ولى تو اصل اصلى

صداى آمدنت

نوازش نسيم وار سهره و سار

انگار اينجايى

و آغوش خالى من گرم صداى نگاه توست

نسيم بهانه اى ست براى نوازشهايت

ساده، مهربار و آرام

سكوت شده ام از بس كه نيامدى،

سراب و هبوط

نشنيدن و ديده نشدن

قحط قحط قحط

و تو نيامدى

صداى تو مى آيد،

بى تو و چشمانت

و من گرم نوازش برنده ى اشكهايم

مچاله ى سراسيمگى سخن

بى حرف و كلمه و آواز

سكوت، سكوت و سكوت

منتظر باران

منتظر فرياد برگهاى خشك حياط پشتى دلم

گاهى سر كوچه ى خوابهايم بيا،

آرام و مغرور و ساده

رهاى رهاى رها

همراه خش خش برگهاى پاييزى

همراه انتظار خورد و خسته ى من

گاهى زنگ خانه ى مرا هم بزن

گاهى فقط

گاهى

آهسته و رها

….

مصطفى ١٣٩٣/٩/١١

زمزمه ی بهار

در دل کوچه ها رها، زمزمه ی بهار شد

غنچه به غمزه آمد و معرکه ی هَزار شد

خیز و بیا به چشم و دل، جلوه ی روزگار بین

نوبت عاشقی شد و نوبت نوبهار شد

سبزی سبزه ها جوان، گرمی چشمه ها دمان

خنده ی شاخه ها عیان، بر سر هر چنار شد

چلچله می دهد ندا، مژده ی رفتن شتا

دشت و دمن ز لاله ها، پر شد و بر قرار شد

سهره بخوان به نام دل، تا که شود خزان خجل

در دل باغ خسته دل، نوبت رقص سار شد

باد صبا به شاخه ها، هدیه کند شکوفه را

و ز نفس شکوفه ها، دامنه مشکبار شد

مژده دهید یک نفس، صوفی مانده در قفس

ای که نمانده ات هوس، موسم وصل یار شد

مصطفی – 1392/12/19

خاطره

دیگر بدون روی تو اینجا بهار نیست

خندیدن شکوفه و گل آشکار نیست

باد صبا نسیم تو را جا گذاشته ست

دستار سبز خاطره ات برقرار نیست

آشوب رفته از صف دستان این چمن

دیگر صدای سهره و قمری و سار نیست

خورشید چشم ساقی ما در غروب شد

پروین چشم ماهرخش پر شرار نیست

میخانه پر سکوت شد و خمّ مِی شکست

اینجا هر آن که میگذرد جز خمار نیست

پیر مغان به گوشه ی عزلت نشسته است

در صدر و صحن میکده هم از کبار نیست

لولی وشان مطرب ما در سکوت و غم

بر روی ساز و ساغرشان جز غبار نیست

یا رب رسان محبت ما در سرشت دوست

ما را که آرزو بجز آن گلعذار نیست

ساقی بیار باده ی مرد افکنی دگر

حالا که هیچ مژده ای از وصل یار نیست

مصطفی – 1391/11/29