چه بی بهانه ای ای آسمان بارانی |
پر از طراوت و شور و نوای روحانی |
صدای زمزمه ی قطره های گریه ی تو |
به پشت پنجره ام سرزدست پنهانی |
ببار بر من مسکین سخن طراوت خویش |
که گیرد این سخنم باز نظم و سامانی |
نوازش تو پر از شعرهای خاطره بود |
به هر زبان و سخن، بابلی و سریانی |
چه ساده بر همه آفاق می رسانی تو |
ز بهر گبر و مسلمان صفای یکسانی |
دلم هوای ترنم به شوق اشک تو داشت |
ترنمی که برد دل به عرش رحمانی |
بحق خنده ی هر عشق زیر گریه ی تو |
بحق آنکه تو خود شور عشق بازانی |
ز یار پرس که آن وعده های وصل چه شد |
کجاست جلوه ی تو ای نگار ربانی |
بیار عمق نگاهم دوباره بر سر شوق |
نخواه بر دل این عاشقت پریشانی |
طبیب جان و دلم، ای دوای آشوبم |
تویی که بر همه غمهای سخت درمانی |
دوباره طاقت دل برده طعن مدعیان |
بیا که تا نشود ساقی از مسلمانی |
مصطفی – 1391/11/26