سینه ام تنگ است و این پیمانه نیست
|
آخر اینجا ساقی میخانه نیست
|
درد بی دردی به دلها خانه کرد
|
این دل ما هم که جز ویرانه نیست
|
عاقلان با عافیت هم بسترند
|
دیگر اینجا جز منی دیوانه نیست
|
زاهدان اندر پی کاشانه اند
|
در شگفتم چون دگر کاشانه نیست
|
شادخواران شاهدان را برده اند
|
گویی این محفل بجز غمخانه نیست
|
مرگ اگر مرد است و مردی میخرد
|
گو برو اینجا سری مردانه نیست
|
می کُشد شمع فروغم، عافیت
|
گرد شمعم شور یک پروانه نیست
|
ساغرم گم گشته و پیرانه سر
|
ساغری هم گرد این پیرانه نیست
|
هاتف غیبم نمی خواند ز شور
|
مطرب جانم دگر مستانه نیست
|
هر چه کردم از عبادت، بی امام
|
مسجد و منبر بجز بتخانه نیست
|
من خمار آن می وصلم، که هیچ
|
باده ی صبری در این خمخانه نیست
|
بر طبیبم ساقیا پیکی فرست
|
گو که اینجا مرهم جانانه نیست
|
گو مر او را کز فراقش خسته ایم
|
خانه ها مان بی حضورش خانه نیست
|
بر دم سردم دمی سامان رسان
|
بین در این آوای من سامانه نیست
|