جلوه

جلوه کردی صنما بر در این خانه ی دل

خوش بود گر که نهی پای به ویرانه ی دل

مست روی تو شدم باز رسان باده ی خویش

ساغری گیر و بیا باز به میخانه ی دل

تو رفیق همه خوبانی و من در طلبت

تا که بازم بپذیری درِ بتخانه ی دل

ساده می آیی و از سادگیت حیرانم

حیرتم از تو نپوشم به نهانخانه ی دل

در نگاه سخنم جلوه ی حسن تو نشست

غمزه کمتر مکن ای سر خط مستانه ی دل

من که دردی کش دیدار رخ خوب توام

رحم کن بر من مسکین، مه دردانه ی دل

مصطفی – 1392/12/14

آسمان بارانی

چه بی بهانه ای ای آسمان بارانی

پر از طراوت و شور و نوای روحانی

صدای زمزمه ی قطره های گریه ی تو

به پشت پنجره ام سرزدست پنهانی

ببار بر من مسکین سخن طراوت خویش

که گیرد این سخنم باز نظم و سامانی

نوازش تو پر از شعرهای خاطره بود

به هر زبان و سخن، بابلی و سریانی

چه ساده بر همه آفاق می رسانی تو

ز بهر گبر و مسلمان صفای یکسانی

دلم هوای ترنم به شوق اشک تو داشت

ترنمی که برد دل به عرش رحمانی

بحق خنده ی هر عشق زیر گریه ی تو

بحق آنکه تو خود شور عشق بازانی

ز یار پرس که آن وعده های وصل چه شد

کجاست جلوه ی تو ای نگار ربانی

بیار عمق نگاهم دوباره بر سر شوق

نخواه بر دل این عاشقت پریشانی

طبیب جان و دلم، ای دوای آشوبم

تویی که بر همه غمهای سخت درمانی

دوباره طاقت دل برده طعن مدعیان

بیا که تا نشود ساقی از مسلمانی

مصطفی – 1391/11/26