مستی بهار

شکوفه می‌زند آوای سار بر دل زار

به یاد مستی نوشین روزهای بهار

نهان مکن طرب از بزم خویش ای درویش

مباد مطرب دل خسته، خسته گیرد تار

بزن به زخمه سازت به چهر غم زخمه

مخوان مغنّی حنجر شکن بجز ز نگار

نوای شوق تو همراه بلبلان چمن

زداید از دل من غایت غم و زنگار

“منم که شهره‌ی شهرم به عشق ورزیدن

منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن”

“رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند”

بیار باده که شاهد رسیده از دادار

صفای ساقی و صاف می این زمانه خوش است

بیا به میکده شوییم خرقه ی غمبار

بیا بر این ‌طرب از غم-گناه توبه کنیم

زنیم بر تن غم تیغ خنده ی غدّار

چه باک مدعیان طعنه ها زنند به ما

چه باک دشمنی از سوی زاهد بازار

“وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم

که در طریقت ما کافریست رنجیدن”

مصطفی – 1397/01/09

شهرکرد

سید الکریم

ما کز فراق روی تو با غم برادریم در قحط شادی و طرب و عیش و ساغریم
انظر لفقرنا صنما سید الکریم “بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم”
زان دم که خنده های تو زد بر جهان شرر از وصل تو به ما نرسیده ست یک خبر
و ز طعنه های مدعیان تو الحذر “شوقست در جدایی و جور است در نظر
هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم”
این کلبه ی شکسته و غم خانه آن توست کشتی شکسته ای که پی هر کران توست
ای دلستان بیا که دلم آستان توست “روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست
بازآ که روی در قدمانت بگستریم”
چندان به راه عشق تو ای ماه گلعذار خوردیم طعنه های رقیبان در این دیار
استاده ایم در ره تو، گرچه بی قرار “ما را سریست با تو که گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم”
ای خاک درگه تو شود  طوطیای من ما در فراق عشق تو عمریست چون قرن
بوییم خاک درگه ات از یثرب و یمن “گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من
از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم”
عشق تو بر سرای دل ماست چون لهب بی روی تو حریف تب ما نشد طرب
مجنون شدیم و ذکر تو چون نار فی الحطب “ما با توایم و با تو نه ایم اینت بوالعجب
در حلقه ایم با تو و چون حلقه بر دریم”
عمریست کو به کو و ز هر تازی و عرب پرسیده ایم حال و محل تو روز و شب
و ز مکه و مدینه و هر شهر و هر قصب “نه بوی مهر می شنویم از تو ای عجب
نه روی آن که مهر دگر کس بپروریم”
گر دشمنان به تیر جفا می زنندمان باکی نه چون که در ره عشقت نهیم جان
ما را ز درگه ات، صنم از خویشتن مران “از دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوست دشمنست شکایت کجا بریم”
روز الست عشق تو شد در جهان غرس عشقت نبود در دل ما هیچ گه هوس
ما گشته ایم در پی ات ای عشق زودرس “ما خود نمی رویم دوان در قفای کس
آن می برد که ما به کمند وی اندریم”
یا رب مباد بر قدمانش دمی گزند اینجا نشسته بر در او سائل و نژند
که ای کاش یک نظر به تمنای او برند “سعدی تو کیستی که در این حلقه کمند
چندان فتاده اند که ما صید لاغریم”

مخمس تضمینی بر غزل مشهور سعدی

مصطفی – 1395/04/01

مخمسه 2

ز غمت به سینه نشسته غم، چه کنم بجز انتظار و بکا

تو نیامدی به سرای دل، فسابکین الی غدا

و انادینک کل یوم، که کجایی ای به تو جان فدا

« نفحات وصلک او قـدت، جـمرات شوقک فی الحشا

ز غمت به سینه کم ‌آتشی، ‌که ‌نـزد ‌زبانه ‌کمـآتشا »

همه خاطرم ز تو شد فزون، نگه از غمت یم غرق خون

نشوی دمی ز دلم برون ، نکنم تحملت از جنون

بشنو که ساز دلم کنون، شده از فراق تو ارغنون

«به تو داشت ‌خو دل ‌گشته‌خون، ز تو بود جان مرا سکون

فـهجـرتنـی فـجعلتـنی متـحیرا متـوحـشا»

تن من ز هجر تو غرق تب، نگهت چو آتش و جان حطب

چو رسم به هر ده و هر قصب، بزنم به نام تو صد خطب

پی جستجوی تو روز و شب، چو روم مدینه و یا حلب

«دل مـن بـه عشق تـو می‌نهد، قـدم وفا بـره طلـب

فلئن سعی فبه سعی، و لئن مشی فبه مشی»

غم هجر تو شده دل شکن، چه کنم بدون تو در فتن

نتوانم از تو جدا شدن، به گرو ببر دل مرتهن

تو همه جهانی و جان من، شده ام به عشق تو چون قرن

«ز کمند زلف تو هر شکن، گـرهی فتاده بـه کار من

بگره ‌گشائی زلف خود تو ز ‌کار من گرهی ‌گشا »

همه مبدایی همه مقصدی، تو برای جمله ی عاشقان

چو کشی کمان خود الامان، شکنی تو چله ی عارفان

چو رسد نشان تو از میان، همه لولی اند، همه بی نشان

«تو چه ‌مظهری ‌که ز جلوه‌ی تو صدای سبحه‌ی صوفیان

گذرد ز ذروه‌ی لامکان، که ‌خوشا‌ جمال ‌ازل ‌خوشا»

مصطفی – 1394/01/09 – مخمس تضمینی بر غزل مشهور جامی