دستی که مانده بر علم ات می کشد مرا

آخر غروب پر ز غم ات می کشد مرا

وین قصه ی پر از الم ات می کشد مرا

دریای دشمنان بخون تشنه، ای غریب

یاران با وفای کم ات می کشد مرا

نجوای عاشقانه ی یاران منتظر

غوغای آن شب حرم ات می کشد مرا

آب فرات و العطش و مشک و ساقی ات

دستی که مانده بر علم ات می کشد مرا

فریاد هل منی … که کشیدی بر آسمان

آن خطبه ی پر از قسم ات می کشد مرا

ای تشنه، دشنه ای ز قفا می کشد تو را

خونابه ی سرشک و دم ات می کشد مرا

دشنام و سنگ و آتش و جولان خیزران

بر اهل بیت محترم ات می کشد مرا

اصلاح دین نشد به جز از بذل جان تو

ای معنی سخا، کرم ات می کشد مرا

شعرم برای داغ تو هیچ است و هیچ نیست

هر بند شعر محتشم ات می کشد مرا

مصطفی – 1393/08/15 – 12 محرم 1436

تشنه ام آب

تشنه ام آب، العطش للماء
لب ترک خورده، کام عطشان است
اسبهای حریف در حمام،
کودکانی شکم به روی سراب
خرده مردان روبرو مسرور،
مست از مشکهای آب و شراب
طفلکی تشنه می سپارد جان،
دشمنانی نشسته در مرداب
هر که سازد ز خیزران تیری،
بهر پر کردن شکم ز ثواب
….
از چه گویند آب نایاب است
مشکها پر ز آب و شط در موج،
گرچه گرمای آسمان در اوج
آب بر روی اسبها جاریست،
گرچه یک طفل تشنه در زاریست
تیرها آب خورده در سفرند،
حلقها تشنه کام می نگرند
….
تشنه ام آب، العطش للماء
آسمان هرم آتشست و جنون
و زمین قطعه قطعه غرقه ی خون
این چه رسمیست ای جماعت دون
شیخهای حریص تشنه به خون
پدری شرمسار آب کنون
ارباً اربا دل از درون و برون
….
تشنه ام آب، العطش للماء
چشمها پر شدست از یم اشک
شط پر از تیرهای تشنه به مشک
دست ها از تن تو در حذر است
و عمودی که رو بسوی سر است
تیرها را مگیر در آغوش
در تنت چشمه ها شدست به جوش
کودکان، انتظار و مشتاقی
باز آ سوی خیمه‌ها ساقی
که نمانده‌ست طاقت داغی
مشک هم شد دچار بی آبی
نیستم تشنه دیگر ای ساقی
نیستم تشنه دیگر ای ساقی …
….

مصطفی – 1392/10/1

دوباره آب و تشنگی

دوباره آب و تشنگی، دوباره آب
نگاه من ز دیدن تلالو اش شکسته باز
پر از صدای العطش، پر از کبوتران طف
دوباره پر سرودن نگاه دل شکسته ها ست
دوباره آب
صدای کودکانه ای ز دور دست،
چقدر این صدا پر از شکایت است.
و جان من پر از صدای هق هق جوانه ها
صدای بیکرانه ای درون جان من رهاست
دوباره آب، دوباره یک پیاله آب،
بیا بنوش کودکم
بیا بنوش
بیا که باز هم نوازشت کنم
دوباره باز تشنگی، دوباره آب
دوباره باز تشنه ام
دو دست خویش را پر از پیاله کرده ام
پیاله ها پر از نگاه
نگاه دلشکسته ای درون آب مانده است
پر از لبان تشنه است
تو ای ترانه ی وفا
تو ای پر از سرودن عطش بیا،
بیا ز دست من بنوش
بیا بنوش
ز من بگیر یک دم این بهانه های گریه را
پر از صدای کودکان تشنه ام
دوباره باز تشنه گی
دوباره باز…

مصطفی -1392/8/23 – عاشورای محرم 1435