خواب بی نشان

امشب بيا به خواب من اى خواب بى نشان

آهسته، كم كَمَك ز سراپرده ى نهان

مى خواهمت چنان كه نجويم به جز تو كس

مى جويمت چنان كه نخواهم بجز تو جان

امشب تمام عشق مرا آب ديده شست

ديگر نمانده در نگه خسته ام توان

صبح است و ساقيا قدحم را غمت شكست

غمخانه شد چو ميكده ى جمع لوليان

مطرب دگر نمي نِگَرَد زخمه هاى تار

لوطى دگر نمي خرد آواى الامان

مخمورِ شُرب خمرم و تير نگاه تو

آخر چرا نمي شكند لختى زمان

مي خوانمت نگار پريچهره صبح و شام

مي بويم آنچه باد صبا آورد وَزان

عشقم شكسته طاقت و صبرم گريخته

مويم سپيد و روى سياهم بر آستان

ما مانده ايم و خيل رقيبان ذوالغرور

با دشنه هاى سُخره و چشمان طعنه سان

گاهى بيا كه قرمطيان توبه بشكنند

تو رفته اى و رفته طرب از قلندران

رحمى كن اى تلاطم جانهاى غرق هجر

بر اين شكسته خواهش و ما را ز خود مران

مصطفی – 1394/12/10

مخمسه 2

ز غمت به سینه نشسته غم، چه کنم بجز انتظار و بکا

تو نیامدی به سرای دل، فسابکین الی غدا

و انادینک کل یوم، که کجایی ای به تو جان فدا

« نفحات وصلک او قـدت، جـمرات شوقک فی الحشا

ز غمت به سینه کم ‌آتشی، ‌که ‌نـزد ‌زبانه ‌کمـآتشا »

همه خاطرم ز تو شد فزون، نگه از غمت یم غرق خون

نشوی دمی ز دلم برون ، نکنم تحملت از جنون

بشنو که ساز دلم کنون، شده از فراق تو ارغنون

«به تو داشت ‌خو دل ‌گشته‌خون، ز تو بود جان مرا سکون

فـهجـرتنـی فـجعلتـنی متـحیرا متـوحـشا»

تن من ز هجر تو غرق تب، نگهت چو آتش و جان حطب

چو رسم به هر ده و هر قصب، بزنم به نام تو صد خطب

پی جستجوی تو روز و شب، چو روم مدینه و یا حلب

«دل مـن بـه عشق تـو می‌نهد، قـدم وفا بـره طلـب

فلئن سعی فبه سعی، و لئن مشی فبه مشی»

غم هجر تو شده دل شکن، چه کنم بدون تو در فتن

نتوانم از تو جدا شدن، به گرو ببر دل مرتهن

تو همه جهانی و جان من، شده ام به عشق تو چون قرن

«ز کمند زلف تو هر شکن، گـرهی فتاده بـه کار من

بگره ‌گشائی زلف خود تو ز ‌کار من گرهی ‌گشا »

همه مبدایی همه مقصدی، تو برای جمله ی عاشقان

چو کشی کمان خود الامان، شکنی تو چله ی عارفان

چو رسد نشان تو از میان، همه لولی اند، همه بی نشان

«تو چه ‌مظهری ‌که ز جلوه‌ی تو صدای سبحه‌ی صوفیان

گذرد ز ذروه‌ی لامکان، که ‌خوشا‌ جمال ‌ازل ‌خوشا»

مصطفی – 1394/01/09 – مخمس تضمینی بر غزل مشهور جامی