ز غمت به سینه نشسته غم، چه کنم بجز انتظار و بکا |
تو نیامدی به سرای دل، فسابکین الی غدا |
و انادینک کل یوم، که کجایی ای به تو جان فدا |
« نفحات وصلک او قـدت، جـمرات شوقک فی الحشا |
ز غمت به سینه کم آتشی، که نـزد زبانه کمـآتشا » |
|
همه خاطرم ز تو شد فزون، نگه از غمت یم غرق خون |
نشوی دمی ز دلم برون ، نکنم تحملت از جنون |
بشنو که ساز دلم کنون، شده از فراق تو ارغنون |
«به تو داشت خو دل گشتهخون، ز تو بود جان مرا سکون |
فـهجـرتنـی فـجعلتـنی متـحیرا متـوحـشا» |
|
تن من ز هجر تو غرق تب، نگهت چو آتش و جان حطب |
چو رسم به هر ده و هر قصب، بزنم به نام تو صد خطب |
پی جستجوی تو روز و شب، چو روم مدینه و یا حلب |
«دل مـن بـه عشق تـو مینهد، قـدم وفا بـره طلـب |
فلئن سعی فبه سعی، و لئن مشی فبه مشی» |
|
غم هجر تو شده دل شکن، چه کنم بدون تو در فتن |
نتوانم از تو جدا شدن، به گرو ببر دل مرتهن |
تو همه جهانی و جان من، شده ام به عشق تو چون قرن |
«ز کمند زلف تو هر شکن، گـرهی فتاده بـه کار من |
بگره گشائی زلف خود تو ز کار من گرهی گشا » |
|
همه مبدایی همه مقصدی، تو برای جمله ی عاشقان |
چو کشی کمان خود الامان، شکنی تو چله ی عارفان |
چو رسد نشان تو از میان، همه لولی اند، همه بی نشان |
«تو چه مظهری که ز جلوهی تو صدای سبحهی صوفیان |
گذرد ز ذروهی لامکان، که خوشا جمال ازل خوشا» |
مصطفی – 1394/01/09 – مخمس تضمینی بر غزل مشهور جامی