شه خون ریز

مستم ز شراب رخ تو ای شه خون ریز

حالی به می و ساغر و پیمانه چه حاجت

آواره ی کوی تو شدم کوچه به کوچه

آواره ی چشمان تو را خانه چه حاجت

مصطفی – 1394/05/01

ای صنم

لب هوای بوسه دارد از لبانت ای صنم

یک نشان بر من رسان از آستانت ای صنم

خاطرم را بی امان پر می کنم از خاطرت

دل خوشم با خاطرات بی امان ات ای صنم

ساغرم در انتظار جرعه ای از ساغرت

کام من در حسرت قند زبانت ای صنم

سیم ساقان در نگاهم جملگی مغلوبه اند

چشم من مغلوبه ی تیر و کمانت ای صنم

گوش من می نشنود آوای خوب مغنیان

چون شنیدست او نوای دُر فشانت ای صنم

در الست از ما گرفتی فاش عهد عاشقی

از چه بیرون هم نیایی از نهانت ای صنم

ما که بی نام و نشان آواره ی کوی تو ایم

ره نما بر  عاشقان بی نشانت ای صنم

خرده بر ساقی مگیر ای دوست چون مدهوش توست

هر پری مدهوش جسم پرنیانت ای صنم

گر که من درویشم و رند بلاجو یا که شاه

در حضورت می پذیر از بندگانت ای صنم

مصطفی – 1392/04/29

عشق نهان

ما گرچه در این بادیه دیوانه و مستیم

بر عهد تو ای عشق نهان، فاش نشستیم

ساقی سر سودای غم هجر تو با وصل

شرط همه ی عمر و جوانیست که بستیم

از زلف کمندت صنما در همه ی عمر

در دامگه عشق تو از روز الستیم

جز جام تمنای تو در دست نداریم

جز با می مردافکن تو عهد نبستیم

لب بر لب جام می وصلت ننشاندیم

لیکن قدح صبر ز هجران نشکستیم

در خانه و میخانه غریبیم و پریشان

هرگز ز فراق رخت ای دوست نرستیم

هر دم که صبا نفحه ای از بوی تو آورد

آواره و خمّار پی کوی تو هستیم

گر حكم کنی معتکف دیر مغانیم

گر اذن دهی جز سر زلفت نپرستیم

ما هم به تمنای وصال تو چو ساقی

از هر دو جهان رسته، ز عشقت نگسستیم

یک بوسه از آن غالیه دان ده که غزل را

بر وزن لب و غمزه ی تو قافیه بستیم

مصطفی – 1392/2/22