بی تو بر چشم ترم خواب حرام است ای دوست |
بی تو بر تشنگیم آب حرام است ای دوست |
از نظر بازی تو در تب و تابم هر شب |
خواب و خور بر دل بیتاب حرام است ای دوست |
مصطفی – 1394/04/26
در تو پایان نیست، آغازی دگر باید تو را
نوشتهها و شعرهای مصطفی نقیپورفر
بی تو بر چشم ترم خواب حرام است ای دوست |
بی تو بر تشنگیم آب حرام است ای دوست |
از نظر بازی تو در تب و تابم هر شب |
خواب و خور بر دل بیتاب حرام است ای دوست |
مصطفی – 1394/04/26
به دردهای نهانی دچارم از غم تو |
خزان شده ست نگارا بهارم از غم تو |
به چشم مدعیان در تطاول ایهام |
جناس هجر و غم آشکارم از غم تو |
مصطفی – 1394/04/25
ای مظهر عشق جاودانه |
وی مقصد شعر عاشقانه |
ای صاحب رونق زمانه |
عشقم ز تو می زند جوانه |
شعرم ز تو می کشد زبانه |
|
تو رونق عاشقان مستی |
یادآور عهد در الستی |
زان روز که بر دلم نشستی |
و ندر پی ات ای نگار هستی |
بین کوچه به کوچه ام روانه |
|
وندر پی یک نگاهت ای یار |
بر خال لب تو ام گرفتار |
من شهره ی خاص و عام بازار |
سودایی ام و کمم بیازار |
رنگ رخم از تو زعفرانه |
|
ای حسن گل آید از کمالت |
هوهو زنم از پی وصالت |
شاید که ببینم آن جمالت |
پرسم ز محل و از محالت |
هر کوچه به کوچه خانه، خانه |
|
ای عشق تو در دلم چو جان است |
بلبل به چمن ترانه خوان است |
هر شب که غم تو نوحه خوان است |
و ز یاد تو اشک من روان است |
گویم ز تو نوحه یا ترانه |
مصطفی – 1394/04/05
ز غمت به سینه نشسته غم، چه کنم بجز انتظار و بکا |
تو نیامدی به سرای دل، فسابکین الی غدا |
و انادینک کل یوم، که کجایی ای به تو جان فدا |
« نفحات وصلک او قـدت، جـمرات شوقک فی الحشا |
ز غمت به سینه کم آتشی، که نـزد زبانه کمـآتشا » |
|
همه خاطرم ز تو شد فزون، نگه از غمت یم غرق خون |
نشوی دمی ز دلم برون ، نکنم تحملت از جنون |
بشنو که ساز دلم کنون، شده از فراق تو ارغنون |
«به تو داشت خو دل گشتهخون، ز تو بود جان مرا سکون |
فـهجـرتنـی فـجعلتـنی متـحیرا متـوحـشا» |
|
تن من ز هجر تو غرق تب، نگهت چو آتش و جان حطب |
چو رسم به هر ده و هر قصب، بزنم به نام تو صد خطب |
پی جستجوی تو روز و شب، چو روم مدینه و یا حلب |
«دل مـن بـه عشق تـو مینهد، قـدم وفا بـره طلـب |
فلئن سعی فبه سعی، و لئن مشی فبه مشی» |
|
غم هجر تو شده دل شکن، چه کنم بدون تو در فتن |
نتوانم از تو جدا شدن، به گرو ببر دل مرتهن |
تو همه جهانی و جان من، شده ام به عشق تو چون قرن |
«ز کمند زلف تو هر شکن، گـرهی فتاده بـه کار من |
بگره گشائی زلف خود تو ز کار من گرهی گشا » |
|
همه مبدایی همه مقصدی، تو برای جمله ی عاشقان |
چو کشی کمان خود الامان، شکنی تو چله ی عارفان |
چو رسد نشان تو از میان، همه لولی اند، همه بی نشان |
«تو چه مظهری که ز جلوهی تو صدای سبحهی صوفیان |
گذرد ز ذروهی لامکان، که خوشا جمال ازل خوشا» |
مصطفی – 1394/01/09 – مخمس تضمینی بر غزل مشهور جامی
حالم خراب است،
خراب خراب،
خراب خراب
و تو تنها روزنه ى اميدى در كورسوى سرنوشتم
بسراى ترنم ساده ى چشمهايم را
آسوده و رها
قافيه خود خواهد آمد
اگر تو بخواهى رديف ميشود كلمات ذهن سرخورده ى طبعم
بسراى هر سكوت پر تلاطم شبهاى روشنت را
مصطفى – ١٣٩٣/١٠/٩
تو بالفعل ترین غزل ناخوانده ی منی
فارغ از فاعلات و مفاعیل و فعلن
و من
مجنون نگاه شاعرانه ات
سرگرم شکستن قافیه ها
ردیف نمی شود ردیفهای احساسم
گرفتار تطاول ایهام نوشته های روزمره گی و روز مرگیم
بخوان نگاه مرا
و داروی شعری برایم تجویز کن
ای شاعرانه ترین طبیب سرخوش بالفعل من
…
مصطفی – 1393/10/8
صداى تو مى آيد
از دوردست پنجره ها
آرام و رها
سكوت معنى توست
و پرسش من
نگاه شبانه ام سخت است و ساختگى
سراب است
ولى تو اصل اصلى
صداى آمدنت
نوازش نسيم وار سهره و سار
انگار اينجايى
و آغوش خالى من گرم صداى نگاه توست
نسيم بهانه اى ست براى نوازشهايت
ساده، مهربار و آرام
سكوت شده ام از بس كه نيامدى،
سراب و هبوط
نشنيدن و ديده نشدن
قحط قحط قحط
و تو نيامدى
صداى تو مى آيد،
بى تو و چشمانت
و من گرم نوازش برنده ى اشكهايم
مچاله ى سراسيمگى سخن
بى حرف و كلمه و آواز
سكوت، سكوت و سكوت
منتظر باران
منتظر فرياد برگهاى خشك حياط پشتى دلم
گاهى سر كوچه ى خوابهايم بيا،
آرام و مغرور و ساده
رهاى رهاى رها
همراه خش خش برگهاى پاييزى
همراه انتظار خورد و خسته ى من
گاهى زنگ خانه ى مرا هم بزن
گاهى فقط
گاهى
آهسته و رها
….
مصطفى ١٣٩٣/٩/١١