اينجا انتخاباتى روشن است

آذر با جان

آذر بى جان

آذربايجان

و همه

مشغول نام نويسى

شهرت

بر روى نفسهاى آخر

دخترك غرق شده اند

آرامتر

اينجا سفره اى پهن است.

صداى مرگ شما

بزم شان را مى خراشد

چه سلفى خوبى ميشد

با ناله آخر شما گرفت

و به پوسترش

حتما

جايزه پوليتزر حماقت را

به رايگان مى دادند

با تيترِ

“خانه هاى ويران،

خواجه هاى اخته سياست”

آذر با جان

آذر بى جان

آذر را چه به جان

اينجا انتخاباتى روشن است

و جانهايى خاموش

 

مصطفى – ١٣٩٦/١/٢٧

ای وای مادر

شعری که می گویم مرا بی تاب کرده

هر روز و هر شب بی خود و بی خواب کرده

شعری که نامش را نمی دانم، تو بگذار

ترکیبی از شلاق و در، مسمار و دیوار

در اولش حتما سلامی کن به مادر

یادی کن از زنجیر و آتش، ناله ی در

آتش کنار در، چه می خواهی غریبه

فریاد زد مادر: چه می خواهی غریبه

اینجا حریم امن قرآن است، قابیل

بی حرمتانش لایق زقوم و سجیل

شلاق و آتش، ضربه های دست و شمشیر

دیوار و در، مشت و لگد، مسمار و زنجیر

پروانه پرپر، غنچه و  آلاله پرپر

خاموش شد از درد و خون فریاد مادر

ای وای مادر روی خاک خانه افتاد

ای وای در بر پهلوی پروانه افتاد

مصطفی – 1395/11/23

آتش و باران

باز باران بى بهانه

پر ز شعر عاشقانه

با نواى جاودانه

چون سرود يك ترانه

مى خورد بر دست و رويم

باد مى آيد به سويم

اشك ميريزد دمادم

از نگاه ابر كم كم

كودكى تنها و بى غم

فارغ از هر سوگ و ماتم

مى دود بيرون ز خانه

گرم آواز و ترانه

گوشه اى بى خانمانى

در گذر پير و جوانى

مى دود آتشنشانى

تا نسوزد آسمانى

روح مهر و ماه رفته

از نگاه شهر خفته

غرق خون و اشكباران

ديده ى آتشنشانان

اشكها در سوگ ياران

مى چكد روى خيابان

كو نگاه مهربانى!؟

مرهم درد نهانى

شهرِ خسته، شهرِ ماتم

زخم كهنه، درد آدم

خاكهاى سرد بى دم

دود فاسدهاى بى غم

چشم كودك مانده بر در

لاله هاى شهر پرپر

ادعاها، بى كرانه

كدخداها پربهانه

ده پر از ويرانه خانه

شعرهاى بى ترانه

آمده سيل خروشان

پاى لنگِ خانه دوشان

شهرهايى قحط انسان

سفره هايى چون بيابان

كودكان كار گريان

آه باران، آه باران

با صدايى غمگنانه

مى خورد بر بام خانه

دردها درمان ندارد!؟

حال ما سامان ندارد!؟

بس كه كودك نان ندارد

مام ميهن جان ندارد

حال فرزندان آدم

باز اشك و آه و ماتم

مصطفی – 1395/11/08

فابک للحسین

امشب بخوان حدیث کسا، فابک للحسین یادی کن از غروب وفا، فابک للحسین
آن دم که تشنه کامی و در جستجوی آب رو کن بسوی کرب و بلا، فابک للحسین
هر لحظه شیرخواره ای گریان و بی قرار دیدی به روی دست ابا، فابک للحسین
آتش چو سوخت دست و تن کودکی، بخوان از کودکانِ شام بلا، فابک للحسین
افتاده دختری به زمین، گریه می کند از زخمهای مانده به پا،  فابک للحسین
دیدی به کوچه گمشده هر بار کودکی با یاد شام گمشده ها، فابک للحسین
پای پیاده، خسته و فرسوده، اربعین ماندی بدون آب و غذا، فابک للحسین
وقتی رسیده ای به سر آب، تشنه لب یادی کن از شعور و وفا، فابک للحسین
در هر محل و منزلتی، فابک للحسین در هر زمان و حال عزا، فابک للحسین

مصطفی – 1395/07/21 مطابق با شام غریبان 1438

نوخسروانی

چشمان تو رویای آرامش اینجا هوا طوفانی و ابری ست
چشمان من دریایی از خواهش
در سوگ تنهایی به من خندید پاییز چشمانی خمار آلود
باران رویایی که می بارید
لبهای تو باران آتش بود لبهای من صحرای آتشخوار
اما دلت چون اسب سرکش بود

مصطفی – 1395/07/04

با احترام به علی عباس نژاد شاعر نوخسروانی ها که با این سبک شعری مرا آشنا کرد

غمزه پنهان

عاشقم بر نگه و غمزه ی پنهانی تو

خنده ی گاه به گاه و غم روحانی تو

من ندانم که سر زلف تو با باد چه گفت

که مدام است پی سلسله جنبانی تو

عاشقان در پی دیدار تو در سعی صفا

من پی بوسه به روی مه و مهسانی تو

جان که بیمار نگاهت شده از روز الست

دل که سودا زده ی طره-پریشانی تو

تن تب دار و رخ زرد من این گونه نگاشت

هست درمان دلم بر ید رحمانی تو

چه مبارک سحری صبح طلوع تو بود

از پس تیره شب فُرقَت کنعانی تو

مصطفی – 1395/06/09

سید الکریم

ما کز فراق روی تو با غم برادریم در قحط شادی و طرب و عیش و ساغریم
انظر لفقرنا صنما سید الکریم “بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم”
زان دم که خنده های تو زد بر جهان شرر از وصل تو به ما نرسیده ست یک خبر
و ز طعنه های مدعیان تو الحذر “شوقست در جدایی و جور است در نظر
هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم”
این کلبه ی شکسته و غم خانه آن توست کشتی شکسته ای که پی هر کران توست
ای دلستان بیا که دلم آستان توست “روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست
بازآ که روی در قدمانت بگستریم”
چندان به راه عشق تو ای ماه گلعذار خوردیم طعنه های رقیبان در این دیار
استاده ایم در ره تو، گرچه بی قرار “ما را سریست با تو که گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم”
ای خاک درگه تو شود  طوطیای من ما در فراق عشق تو عمریست چون قرن
بوییم خاک درگه ات از یثرب و یمن “گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من
از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم”
عشق تو بر سرای دل ماست چون لهب بی روی تو حریف تب ما نشد طرب
مجنون شدیم و ذکر تو چون نار فی الحطب “ما با توایم و با تو نه ایم اینت بوالعجب
در حلقه ایم با تو و چون حلقه بر دریم”
عمریست کو به کو و ز هر تازی و عرب پرسیده ایم حال و محل تو روز و شب
و ز مکه و مدینه و هر شهر و هر قصب “نه بوی مهر می شنویم از تو ای عجب
نه روی آن که مهر دگر کس بپروریم”
گر دشمنان به تیر جفا می زنندمان باکی نه چون که در ره عشقت نهیم جان
ما را ز درگه ات، صنم از خویشتن مران “از دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوست دشمنست شکایت کجا بریم”
روز الست عشق تو شد در جهان غرس عشقت نبود در دل ما هیچ گه هوس
ما گشته ایم در پی ات ای عشق زودرس “ما خود نمی رویم دوان در قفای کس
آن می برد که ما به کمند وی اندریم”
یا رب مباد بر قدمانش دمی گزند اینجا نشسته بر در او سائل و نژند
که ای کاش یک نظر به تمنای او برند “سعدی تو کیستی که در این حلقه کمند
چندان فتاده اند که ما صید لاغریم”

مخمس تضمینی بر غزل مشهور سعدی

مصطفی – 1395/04/01