نقش خيال

هر دم كه سر به خاطر بيمار می‌زنم

ساغر به كف به كوچه خمّار می‌زنم

می‌ريزم از دو ديده غم انتظار را

اين گونه نقشه بهر خريدار می‌زنم

در كارگاه خاطره در جستجوی يار

نقش خيال بر لب تب دار می‌زنم

با بوسه‌ای به لاله اين جام پر ز می

صد گونه طعنه بر دل هشيار می‌زنم

همچون خمار وصل به هر دير و مسجدی

آتش به كسب زاهد بازار می‌زنم

و آنگه به بوسه‌ای به خيال تبسمش

لبخند سخره بر غم و غمخوار می‌زنم

گاهی به لطف فتنه چشمان يار نيز

بر يأس خويش تركه ی زنهار می‌زنم

ليكن به دست خالي از اميد انتظار

نقبی دگر به مخزن اسرار می‌زنم

اما چه حيف بي لب معشوق و روی يار

ميخوارگي و مستي خود جار می‌زنم

مصطفی – 1389/5/10

بيت خفته

من درون سخن تازه خود می لولم

ای بیت خفته یک دم از این دل برون بیا

مصطفي – 1389/5/2

انتظار

چشمان در انتظار قدومت نشسته اند

تا پای خویش بر نگه ما فرو نهی

مصطفي – 1388/5/27

می‌فروش

صبحی دگر رسيد ز ره، می‌فروش كو

آن صوت دلنشين كه صلا زد بنوش كو

ساغر شكسته بر كف ميخانه ريخته

شاهد كه برده از سر ما عقل و هوش كو

مطرب چرا نمي زند آن تار دلكشش

مغنی كه خوانده شعر وصالم به گوش كو

خم كو، شرابخانه كجا رفت می كجاست

ساقی سيم ساق، كه بُد خم بدوش كو

از صوفيان مدرسه عشق كو خبر

شيخی كه زد هزار سماعی به دوش كو

گريان چرا شدند خلايق به روزگار

پس رقص و پايكوبی ديرينه دوش كو

دی من به هوش كوس انالحق شنيده ام

پيری كه زد “الست بربك” خروش كو

ديروز از طعام و شراب سرور سير

امروز در صحاريم و زاد و توش كو

در حيرت اوفتاده ام اينجا غريب وار

آن رهنمایِ ماه وشِ خوش سروش كو

مصطفي – 1389/3/30

ياد تو

هر روز جز به ياد تو ما را بهانه نيست

هر شب به اشك، بحر غمت را كرانه نيست

ای خوبروی جمله کرم کرده رخ مپوش

ما را طبیب جز رخ خوبت بهانه نیست

رفتی ز بر، غمت به درونم مقيم گشت

گفتم بيا كه خانه بدون تو خانه نيست

ميخانه بی حضور تو خاموشخانه شد

خمخانه بی وجود تو جز خام خانه نيست

ديدار تو به عمر ميسر نمي شود؟

رحمی نما كه هجر تو هم جاودانه نيست

در جستجوی وصل، به هر لحظه ای گذشت

اين چشم جز بسوی در و آستانه نيست

يك دم برون بيا ز سرا پرده ی فراق

تا فاش گردد اينكه وصالت فسانه نيست

مصطفی – 1389/3/21

شعر من گم شده است

شعر من گم شده است

____در پس خستگي تنهايی

_______در سراسيمگی گرد فراموشی شب

__________در هجوم شبح خاموشی

___در پس ذهن پريشان شده از تير سكوت

.

.

شعر من گمشده است

_____من بدنبال كلامی مستی

_________در پی يك قدحی پر حرفم

____________ساغری مملو از ابيات صفا

.

ساقيم پنهان است

____شايد او در صف نان

________شرمسار از گنه بی شعری

____سر فرو برده به شولای سياه شب وهم است هنوز

.

.

شعر من گمشده است

____ای كه بر قصر سخن تكيه ی مستانه زدی

_______شود آيا كه به اين خستگيم

__________غزلی، قافيه ای، نغمه ای از سفره شعر

____آب يك مثنوی از كوزه همت بدهی

.

آرزويم جاريست

_____تشنه جرعه ای از شاپركم

.

.

آی ساحل زدگان

_____شب كافيست

_______خنده هايم پس گرداب سكوت

__________روی يك تخته ی مشغول غروب

نوشداروی پريشانی من گم شده است

.

عشق من گم شده است

.

شعر من گم شده است

.

مصطفی – 1388/3/4

آسمان خاكستريست

آسمان خاكستريست

____ابرها در پشت مه دودي گران در انتظار

_______چشم خورشيد از عطش پر آه و سوز

____مي تراود در نگاهم سرفه اي

______آه باران خفته است

____زخمها آماس هجران مي كشند

________اشك ما ديگر نمي آيد به چشم

.

آسمان خاكستريست

_____خشمها در پشت زندان بي شكيب

_________در رثاي خفتگان آشفته اند

_____________اشك فرزندان آدم مرده است

________________عشقشان افسرده است

___________________برق شادي اهرمن از ديده هاشان برده است

.

آسمان خاكستريست

____قلبهاي بي طپش آسوده بازي مي كنند

________در نگاه كودك زندان كلامي خنده نيست

___________چشمه هاي گونه اش پر اشك سرخ

____لرزه مي آيد به هق هق هاي من

.

آسمان خاكستريست

____بادها قهرند با ابر سياه

________خنده هامان اشك و آه

___________چشمهامان پر گناه

______________خشم ابروها پريشان مانده در زير كلاه

____مي فشاند غم سرود بذرهايش را به شهر

.

آسمان خاكستريست

____فقر قمريهاي باغ،

_______ناله هاي نيم خورده،

___________فصلي از دل مردگيست

_______________بر سر هر سفره ايست

____سردي اين دانه ها

_______پشت يك ديوار حاشا

__________خود فروش زندگيست

_____________عاقبت افسردگيست

.

.

آسمان خاكستريست

____اي پرستوها نترسيد از بهار

________كين غبار

__________مي رود با خنده هاتان لحظه اي ديگر كنار

مصطفي – 1389/2/22