رسم پاییز
برگها دل شکسته در آواز
زیر پای نگاه رهگذران
نارها سر شکسته در پرواز
سوی چشمان کودکانه ما
رسم پاییز اینچنین رسمیست
رنگ پاییز این چنین رنگیست.
مصطفی – 1390/7/8
بی وفا
|
اي بي وفا ز شاهد و ميخانه دم مزن |
ديگر ز شرب ساغر و پيمانه دم مزن |
|
از این شراب باقي پيمان ما منوش |
آتش به جان و بر دل ديوانه ام مزن |
|
بر عهد تو نهاده ام اين جان و دل دگر |
از عهد و عشق و آتش و پروانه دم مزن |
|
چون سر كنار غير به شهوت نهاده اي |
سر بر دل شكسته و ويرانه ام مزن |
|
ما بر سبيل عهد به جان ايستاده ايم |
خويت چو روبهيست ز جانانه دم مزن |
|
ديگر تو را امان نبود بر سبيل عشق |
حالی دگر ز عذر و امان نامه دم مزن |
|
آتش زدی چو خانه و میخانه ام، به چشم |
تیری دگر ز غمزه و مستانه ام مزن |
|
خون و سرشك ديده ما در پیاله هاست |
دستی دگر به ساغر خم خانه ام مزن |
مصطفی – 1390/5/17
اینک من و اینک دل
|
ای عشق نهان از دل، اینک من و اینک دل |
باز آی بر این منزل، اینک من و اینک دل |
|
عمری ز تو محرومم، آشفته و مغمومم |
هرگز نروی از دل، اینک من و اینک دل |
|
رخ از نظرم پوشی، در فرقت خود کوشی |
ای فرقت بی حاصل، اینک من و اینک دل |
|
آشوب تو بر جانم، دل خسته و نالانم |
گشتی ز غمم غافل!؟، اینک من و اینک دل |
|
چشمان همه طوفانی، پر جوشش و بارانی |
طوفان زده را ساحل، اینک من و اینک دل |
|
هر شب به دعا خیزم، اشکی به درت ریزم |
گویم به تو ام سائل، اینک من و اینک دل |
|
ترسم نرود این غم، یارب برسان یک دم |
دل بر صنمم واصل، اینک من و اینک دل |
مصطفی – 1390/4/14
قدح صبر
باز هم شعر سپید، بر لب جام سخن
باز باریدن صبح، بر دل خسته من
می تراود نم اشکی به سراپرده عشق
انتظارم قدح صبر به دست،
کورسویی ز طلوع نفسش می دمد از قعر زمان
بوی یوسف ز سراپرده فرقت جاریست.
کاش این باد صبا،
گوشه ای از سر پیراهن یار،
بر سر دیده پوشیده ز انبوه غبار،
با ترنم بکشد.
مصطفی – 1390/3/21
هوای دریا
|
دلم هوای سرودن، هوای دریا داشت |
هوای شور و طرب، ساغری ز صهبا داشت |
|
هوای عشق بهارانه بود در سر دل |
هوای خنده خورشید صبح فردا داشت |
|
به شور می شد و در رقص بود این دل مست |
بیا که دیدن این مست دل تماشا داشت |
|
دلم بهانه ماندن نداشت در غم صبح |
پی طلوع تو سر در پی تمنا داشت |
|
دگر به سینه نمی ماند در قفس دل تنگ |
به هر تپش به فغان تو بود و غوغا داشت |
|
دلم به سوگ نگاهت که غایب از نظر است |
دگر چه چاره به جز از فراق، سودا داشت |
|
دگر مگو که فراقت نمی رسد به وصال |
به انتظار تو دل طبع ناشکیبا داشت |
|
دمی بیا صنما مرهمی ز وصل بیار |
که دل نه طاقت اندوه و شرح شولا داشت |
مصطفی – 1390/3/8
شوق بهار
|
شکوفه می زند این شوق در طلوع بهار |
به لطف خنده و آشوب شاخ های چنار |
|
نوای سوز زمستان نمی رسد بر گوش |
در این هوای هیاهو ز جمع قمری و سار |
|
به رقص آمده دستان گرم و نرم نسیم |
برای بدرقه برف سرد دامن زار |
|
دوباره رفته ز بر کهنه روزگار ولی |
تو یاد کهنه رفیقان ز یاد خویش مدار |
|
بیا که بر همه غمهای روزگار زنیم |
به تازیانه لبخند، از یمین و یسار |
|
مهیمنا همه آفاق در کمند تو اند |
ز قلب خسته یاران کمند غم بردار |
|
تو ده به لطف و کرم جمله رفیقان را |
جهان ز مکنت و آسایش و کمال قرار |
|
به حق جمله خوبان، مرا دمی برسان |
به وصل ناوکی از گوشه چشم و خنده یار |
مصطفی – 1389/12/28
|
شکوفه میزند این شوق در طلوع بهار |
به لطف خنده و آشوب شاخ های چنار |
|
نوای سوز زمستان نمی رسد بر گوش |
در این هوای هیاهو ز جمع قمری و سار |
|
به رقص آمده دستان گرم و نرم نسیم |
برای بدرقه برف سرد دامن زار |
|
دوباره رفته ز بر کهنه روزگار ولی |
تو یاد کهنه رفیقان ز یاد خویش مدار |
|
بیا که بر همه غمهای روزگار زنیم |
به تازیانه لبخند، از یمین و یسار |
|
مهیمنا همه آفاق در کمند تو اند |
ز قلب خسته یاران کمند غم بردار |
|
تو ده به لطف و کرم جمله رفیقان را |
جهان ز مکنت و آسایش و کمال قرار |
|
به حق جمله خوبان، مرا دمی برسان |
به وصل ناوکی از گوشه چشم و خنده یار |
