صنما به حق خوبان برسان سلام ما را |
به طراوت سپیدار و سرود صبح صادق |
مصطفی – 1392/07/15
در تو پایان نیست، آغازی دگر باید تو را
نوشتهها و شعرهای مصطفی نقیپورفر
صنما به حق خوبان برسان سلام ما را |
به طراوت سپیدار و سرود صبح صادق |
مصطفی – 1392/07/15
شراب تلخ چه حاجت که کام من تلخ است |
ندانم آنکه وصالم عراق یا بلخ است |
مصطفی – 1392/07/15
دلم طراوت سبز بهار می خواهد |
تجسمی ز وصال نگار می خواهد |
شب است و سردی تاریک بی سر انجامی |
دلم نوازش گرمی ز یار می خواهد |
سرم قرار نمی گیرد از شکفتن صبح |
سرود نازک قمری و سار می خواهد |
در این خزان پر از رنگهای پیچیده |
صفای ساده ی گلبرگ و خار می خواهد |
نگاهها همه پر خنده های تاریکی ست |
در این میانه نگاهی نزار می خواهد |
به این سراچه ی پر رنگ و ریب و خاموشی |
کمی نوای دل بی قرار می خواهد |
تبار اوست تجلی عشق بر دل ریش |
در این میانه دلم هم تبار می خواهد |
رسان به خاطر ساقی که صبر پیشه کند |
که وصل خاطر او انتظار می خواهد |
مصطفی – 1392/07/10
من همه روز و شب دعا، کرده ام از برای تو |
گشته ام ای طبیب جان، واله و مبتلای تو |
باد صبا چو نکهتی، از نفست به من رساند |
تشنه شدم ز جرعه ای، از نفس و هوای تو |
من ز غمت نرسته ام، گر چه که زار و خسته ام |
هیچ خطی نجسته ام، جز خطی از سرای تو |
گم شده ام درون خود، بی خبر از برون خود |
گر چه فتم به خون خود، باز روم به رای تو |
آتش جان من تویی، جان و جهان من تویی |
تاب و توان من تویی، این دل و دیده جای تو |
کوچه به کوچه در به در، خانه به خانه در گذر |
در پی جرعه ای نظر، از رخ دلگشای تو |
ای مه غایب از نظر، بر دم سرد من نگر |
باز رسان ز خود اثر، سوی من گدای تو |
هاتف غیب من تویی، حاصل عشق من تویی |
مرشد و موتمن تویی، ای همه در قفای تو |
ساقی از آنچه گفته ام، خرده مگیر از کرم |
من چو کبوتر حرم، پر زده ام به پای تو |
مصطفی – 1392/07/08
لب هوای بوسه دارد از لبانت ای صنم |
یک نشان بر من رسان از آستانت ای صنم |
خاطرم را بی امان پر می کنم از خاطرت |
دل خوشم با خاطرات بی امان ات ای صنم |
ساغرم در انتظار جرعه ای از ساغرت |
کام من در حسرت قند زبانت ای صنم |
سیم ساقان در نگاهم جملگی مغلوبه اند |
چشم من مغلوبه ی تیر و کمانت ای صنم |
گوش من می نشنود آوای خوب مغنیان |
چون شنیدست او نوای دُر فشانت ای صنم |
در الست از ما گرفتی فاش عهد عاشقی |
از چه بیرون هم نیایی از نهانت ای صنم |
ما که بی نام و نشان آواره ی کوی تو ایم |
ره نما بر عاشقان بی نشانت ای صنم |
خرده بر ساقی مگیر ای دوست چون مدهوش توست |
هر پری مدهوش جسم پرنیانت ای صنم |
گر که من درویشم و رند بلاجو یا که شاه |
در حضورت می پذیر از بندگانت ای صنم |
مصطفی – 1392/04/29
دلم هوای تو دارد، بهانه می گیرد |
نگاه من جهت عاشقانه می گیرد |
سخن که وقت مدیدی ست در سکوت شدست |
دوباره با تو نوای ترانه می گیرد |
سرم به شعبده ی یاد عاشقانه ی تو |
تمام شب شعف بیکرانه می گیرد |
درون خسته ی پر انتظار ای مه صبح |
ز آتشی که نهادی زبانه می گیرد |
اگر که با من درویش بی حساب کنی |
تغزلی، به درون عیش خانه می گیرد |
نوید تو که سوار فرامشی شده است |
دوباره زورق خود بر کرانه می گیرد |
ترحمی نکنی گر نگار بر دل ریش |
تبار غم همه را بی بهانه می گیرد |
شبی گذشت و نشد باز گویم ای ساقی |
چگونه فرقت و غم آشیانه می گیرد |
ره وصال ز یعقوب دل سپرده بپرس |
کنون که صبر درون آستانه می گیرد |
مصطفی – 1392/3/26
در بند تو ام ساقی، بند از دل من بگشا |
بشکن سر خمّارم، با ساغری از صهبا |
دستی بده بر دستم، کامی بده تا هستم |
از عشق تو بد مستم، از خویش مران ما را |
دل بی تو پریشان شد، سرگشته و ویران شد |
این خواست ولی آن شد، تفسیر کن این معنا |
من در طلبت هر سو، دنبال تو ام هر کو |
آید به مشام آن بو، کو مست کند دل را |
هر شب من و رویایت، و آن چهره ی زیبایت |
من در پی هر آیت، کآمد ز تو در رویا |
بی خواب توام در تب، بیمار توام هر شب |
دستم به دعا که ای رب، ارسله، تواصلنا |
تو مرشد و من درویش، بی طاقتم و بی خویش |
فریاد زنم که ای کیش، ادرکنی او اهلکنا |
ساقی دل شیدا را، دریاب در این غوغا |
چون خسته شد از دنیا، در غیبت آن رعنا |
با باد صبا بر گو، تا فاش کند بر او |
کین منتظران او، غرقند به مشکلها |
مصطفی – 1392/3/20