نوخسروانی

چشمان تو رویای آرامش اینجا هوا طوفانی و ابری ست
چشمان من دریایی از خواهش
در سوگ تنهایی به من خندید پاییز چشمانی خمار آلود
باران رویایی که می بارید
لبهای تو باران آتش بود لبهای من صحرای آتشخوار
اما دلت چون اسب سرکش بود

مصطفی – 1395/07/04

با احترام به علی عباس نژاد شاعر نوخسروانی ها که با این سبک شعری مرا آشنا کرد

غمزه پنهان

عاشقم بر نگه و غمزه ی پنهانی تو

خنده ی گاه به گاه و غم روحانی تو

من ندانم که سر زلف تو با باد چه گفت

که مدام است پی سلسله جنبانی تو

عاشقان در پی دیدار تو در سعی صفا

من پی بوسه به روی مه و مهسانی تو

جان که بیمار نگاهت شده از روز الست

دل که سودا زده ی طره-پریشانی تو

تن تب دار و رخ زرد من این گونه نگاشت

هست درمان دلم بر ید رحمانی تو

چه مبارک سحری صبح طلوع تو بود

از پس تیره شب فُرقَت کنعانی تو

مصطفی – 1395/06/09

سید الکریم

ما کز فراق روی تو با غم برادریم در قحط شادی و طرب و عیش و ساغریم
انظر لفقرنا صنما سید الکریم “بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم”
زان دم که خنده های تو زد بر جهان شرر از وصل تو به ما نرسیده ست یک خبر
و ز طعنه های مدعیان تو الحذر “شوقست در جدایی و جور است در نظر
هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم”
این کلبه ی شکسته و غم خانه آن توست کشتی شکسته ای که پی هر کران توست
ای دلستان بیا که دلم آستان توست “روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست
بازآ که روی در قدمانت بگستریم”
چندان به راه عشق تو ای ماه گلعذار خوردیم طعنه های رقیبان در این دیار
استاده ایم در ره تو، گرچه بی قرار “ما را سریست با تو که گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم”
ای خاک درگه تو شود  طوطیای من ما در فراق عشق تو عمریست چون قرن
بوییم خاک درگه ات از یثرب و یمن “گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من
از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم”
عشق تو بر سرای دل ماست چون لهب بی روی تو حریف تب ما نشد طرب
مجنون شدیم و ذکر تو چون نار فی الحطب “ما با توایم و با تو نه ایم اینت بوالعجب
در حلقه ایم با تو و چون حلقه بر دریم”
عمریست کو به کو و ز هر تازی و عرب پرسیده ایم حال و محل تو روز و شب
و ز مکه و مدینه و هر شهر و هر قصب “نه بوی مهر می شنویم از تو ای عجب
نه روی آن که مهر دگر کس بپروریم”
گر دشمنان به تیر جفا می زنندمان باکی نه چون که در ره عشقت نهیم جان
ما را ز درگه ات، صنم از خویشتن مران “از دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوست دشمنست شکایت کجا بریم”
روز الست عشق تو شد در جهان غرس عشقت نبود در دل ما هیچ گه هوس
ما گشته ایم در پی ات ای عشق زودرس “ما خود نمی رویم دوان در قفای کس
آن می برد که ما به کمند وی اندریم”
یا رب مباد بر قدمانش دمی گزند اینجا نشسته بر در او سائل و نژند
که ای کاش یک نظر به تمنای او برند “سعدی تو کیستی که در این حلقه کمند
چندان فتاده اند که ما صید لاغریم”

مخمس تضمینی بر غزل مشهور سعدی

مصطفی – 1395/04/01

شعر عاشقی

داروی حال خسته دلان شعر عاشقی ست

برخیز و یک بغل غزل سادگی بچین

مصطفی – 1395/3/17

خواب بی نشان

امشب بيا به خواب من اى خواب بى نشان

آهسته، كم كَمَك ز سراپرده ى نهان

مى خواهمت چنان كه نجويم به جز تو كس

مى جويمت چنان كه نخواهم بجز تو جان

امشب تمام عشق مرا آب ديده شست

ديگر نمانده در نگه خسته ام توان

صبح است و ساقيا قدحم را غمت شكست

غمخانه شد چو ميكده ى جمع لوليان

مطرب دگر نمي نِگَرَد زخمه هاى تار

لوطى دگر نمي خرد آواى الامان

مخمورِ شُرب خمرم و تير نگاه تو

آخر چرا نمي شكند لختى زمان

مي خوانمت نگار پريچهره صبح و شام

مي بويم آنچه باد صبا آورد وَزان

عشقم شكسته طاقت و صبرم گريخته

مويم سپيد و روى سياهم بر آستان

ما مانده ايم و خيل رقيبان ذوالغرور

با دشنه هاى سُخره و چشمان طعنه سان

گاهى بيا كه قرمطيان توبه بشكنند

تو رفته اى و رفته طرب از قلندران

رحمى كن اى تلاطم جانهاى غرق هجر

بر اين شكسته خواهش و ما را ز خود مران

مصطفی – 1394/12/10

نفس نفس زده ام باز در ترانه ی تو

نفس نفس زده ام باز در ترانه ی تو

لبالب است لب از شعر عاشقانه ی تو

نفس نفس همه شب در تلاطم تو غریب

نشسته زورقم امشب بر این کرانه ی تو

به پشت پنجره باران به گریه مشغول است

دلش گرفته چو من باز هم بهانه ی تو

به هر طرف نگهی می کنم غریبانه

به جستجوی کسی کو دهد نشانه ی تو

زمانه سخت و غریب است عاشقان تو را

نشسته ام چو غریبان رسد زمانه ی تو

بیا دوباره بیار آتشی که سوزد دل

رها نمی کند آخر دلم فسانه ی تو

مصطفی – 1394/11/03

علقمه

جانم همه عمر واله و شیدایت

مفتون نگاه و قامت رعنایت

از علقمه آمدی گمانم نرسید

آبی نرسانده ای بر آن لبهایت

مصطفی – 1394/07/30