دوش دلم به صيد تو بر سر دام رفت و من |
در طلب نگاه تو غمزه شكار میكنم |
چون ز دلم نمیرود خاطر مشكبار تو |
ديده خود به ياد تو ابر بهار میكنم |
مصطفی – 1389/6/15
در تو پایان نیست، آغازی دگر باید تو را
نوشتهها و شعرهای مصطفی نقیپورفر
دوش دلم به صيد تو بر سر دام رفت و من |
در طلب نگاه تو غمزه شكار میكنم |
چون ز دلم نمیرود خاطر مشكبار تو |
ديده خود به ياد تو ابر بهار میكنم |
مصطفی – 1389/6/15
بر بال شوق و عشق تو چون گام مینهم |
صبرم به نوش و مستي يك جام میدهم |
از اين دل شكسته من لحظهای بپرس |
كين دل چه سان به صيد تو بر دام مینهم |
لب بر كنار جام می و در خيال خويش |
گويي كه لب به گونه ات آرام مینهم |
چون كودكان به شوق تماشای خنده ات |
آغوش خود به گردش ايام میدهم |
بي ترسِ از ستايش و از سرزنشگری |
مستانه در رهت همه ی نام میدهم |
در كشف رويت ای مه پنهان ز هر نظر |
اين تن به هديه بر همه آلام میدهم |
حتی به بوسهای ز زنخدانت ای صنم |
دنيا و آخرت همه را تام میدهم |
دردم فراق توست كه در كنج خم سرا |
سر را به ميگساري و سرسام میدهم |
مصطفی – 1389/6/3
نرم نرمك ز دلم میرود اين شعر سپيد |
چون نسيمی كه وزيد |
بی خداحافظی از شوق من اين عشق پريد |
چون غزالی كه رميد |
حسرت ديدن روی تو در اين خانه خزيد |
جای يك شوق اميد |
نگهم در طلب روی تو لبخند نديد |
گر چه يك عمر دويد |
باز صبرم ز فراق تو به اندوه رسيد |
جای اميّد نويد |
هر دم اين باد صبا از تو پيامی نشنيد |
در دلم غصه مزيد |
باز اينبار دلم نقش ز وصل تو كشيد |
بس كه وصل تو بعيد |
عاقبت بار دگر منتظرم همچو مريد |
همچو يك شاخه بيد |
شايد اينبار صبا نقشه وصل تو گزيد |
وصف عيشی است سعيد |
مصطفی – 1389/6/2
مرا به خاطر رندی مگير از نگهت |
فروغ ديده پر رنج من ز لطف تو بود |
مصطفی – 1389/5/24
رفتم به صحن ميكده ديدم كه غم سراست |
مجلس ز يار خالی و مملو ز ادعاست |
بی مايگان سفله به منبر نشسته اند |
هرگوشه بزم مدعيان هنر به پاست |
در كنج عزلتند دليران روزگار |
اين بزم خالی از همه ياران بی رياست |
پيران به فتنه كنج خرابات رفته اند |
مسند نصيب پير دلان پر از خطاست |
گفتم به صوفيان كه سماع شما چه شد |
گفتند چنگ و بربط و شور و طرب كجاست |
گفتم به مطربان كه چرا دف نمیزنيد |
گفتند سازِ بي دم مغنی چه بينواست |
گفتم كه مغنيا ز دل آواز خوش بخوان |
گفتا كه حنجری كه ننوشيده بی صداست |
گفتم كه ساقيا ز خمت پر كن اين سبو |
تا بشكند سكوت سرايی كه زان ماست |
گفتا كه خم شكسته و خمخانه سوخته |
و ز می مگو كه قيمت اين گفته جان بهاست |
اينجا اميد وصل پری روی ما بيار |
زيرا كه وصل يار پريچهره كيمياست |
مصطفی – 1389/5/19
امروز كس به ما نگه لطف مینكرد |
در حيرتم كه خلق تبسم نمیخرند |
مصطفی – 1389/5/16
هر دم كه سر به خاطر بيمار میزنم |
ساغر به كف به كوچه خمّار میزنم |
میريزم از دو ديده غم انتظار را |
اين گونه نقشه بهر خريدار میزنم |
در كارگاه خاطره در جستجوی يار |
نقش خيال بر لب تب دار میزنم |
با بوسهای به لاله اين جام پر ز می |
صد گونه طعنه بر دل هشيار میزنم |
همچون خمار وصل به هر دير و مسجدی |
آتش به كسب زاهد بازار میزنم |
و آنگه به بوسهای به خيال تبسمش |
لبخند سخره بر غم و غمخوار میزنم |
گاهی به لطف فتنه چشمان يار نيز |
بر يأس خويش تركه ی زنهار میزنم |
ليكن به دست خالي از اميد انتظار |
نقبی دگر به مخزن اسرار میزنم |
اما چه حيف بي لب معشوق و روی يار |
ميخوارگي و مستي خود جار میزنم |
مصطفی – 1389/5/10