نگاه خیس

نگاهم خیس و اشکم خشک و پنهانخانه طوفانی

بر این خلوتگه خاطر، تو مگذر گر مسلمانی

به هر سو خیره ام، هر دم نگاهم در پی چشمش

ز یاران طعنه می آید که چون شد حال روحانی

در این دیر مغان یاران، در آشوبند و سرگردان

مرام و مسلک ایشان، پریشانی و حیرانی

سر کوی سبکبالان، پریشان حال و در رنجم

کجا شد کوکب وصلی، که رهبر بود و رحمانی

بزن مطرب در این محفل، به یاد عشق بی حاصل

که سوزد جان و سوزد دل، بر این تار خراسانی

مران ما را از این خانه، کجا شد پیر میخانه

نه ساغر ماند و پیمانه، نه آرامی نه سامانی

منم سرگشته ی کویش، دلم دیوانه ی مویش

خدایا در رسان بویش، که باز آید به تن جانی

وگر قسمت نخواهد شد، وصال یار محبوبم

مرا صبری عطا فرما، چو آن ایوب کنعانی

مصطفی – 1391/3/7

عمرم گذشت و طی شد عشقم هنوز باقی

“عمرم گذشت و طی شد، عشقم هنوز باقی”

اِسقی مِن الوصالک، اِرحم لاشتیاقی

آتش زدی به جانم، ای روضه الجنانم

اُنظر اِلی النَّزاری و الحزن لافتراقی

از هر طرف که رفتم، جز این سخن نگفتم

نَبِّا من الحبیبی، یا کل من رفاقی

دلبسته ی تو هستم، از بوی عشق مستم

قلبی لکم مهیا، ارجع علی رواقی

عالم به انتظارت، تا طی شود قرارت

اَن جئتَ یا طبیبی، تشفی لنا شقاقِ

دل از رقیب خسته، طرفی ز کس نبسته

اِفتح علیّ قلبک، اقبلنی و العلاقی

شعرم به آخر آمد، عشقم به سر نیامد

ان متّ فی هواک، لیست من الاَلاقی

مصطفی – 1391/2/30

تضمینی بر مطلع غزل 588 سعدی

ناله ی جانکاه

خسته ام از شهر و از هوای پر از آه

خسته ام از هر خبر که می رسد از راه

خسته ام از آتشی که شعله ندارد

در پس چشمان پر ز ناله ی جانکاه

از سخنانی که روز و شب شده آوار

بر سر این مردمان مانده ی در راه

سفره ی همسایه گان قصر تباهی

پر ز خوراک و طعام سفره ی هر شاه

گریه فرزند و اشک همسر دربند

شادی شادی خوران پست تر از کاه

خواری مردان مرد خطه ی شیران

حشمت بی مایه گان بد دل و بد خواه

این سخنان درشت بی سر و سامان

می فشرد قلب و جان هر دل آگاه

زمزمه ای می رسد دوباره به قلبم

کاش بیایی و برکنی تو به ناگاه

جمع بساط دغل فروشِ دغل باز،

ظلمت این ظلم شب به نور خود ای ماه

مصطفی – 1391/2/20

سطور دل

آرام و خوشخرام بسویم روانه شو

بر خاک تشنه کام دلم چون جوانه شو

پاییز بر سطور دلم خیمه کرده است

در این خزان شعر و سخن چون ترانه شو

عشقم شکسته در تب آشفته حالیت

کشتی شکسته ای چو مرا هم کرانه شو

آتش بزن به هیزم سرد نگاه من

وآنگه بیا و بهر دلم آشیانه شو

این روزگار تلخ بهای فراق توست

با وصل خویش در دل ما جاودانه شو

هر دم رقیب بد هوسی طعنه می زند

لختی بر این خرابه نگارا بهانه شو

ما را شراب تلخ خرابات می دهند

شیرین کن این جهان، بحضورت فسانه شو

مصطفی – 1391/1/31

 

بوالهوس

اگر به سینه ز این عمر مانده یک نفسم

وصیتی ست مرا جمله یار و اهل و کسم

جز آستانه این خانه بسترم نکنید

مباد نشنود این گوش بانگی از جرسم

تمام عمر نشد کام گیرم از نگهش

دعا کنید نماند دگر به دل هوسم

ز سوی قبله دمی روی من مگردانید

مباد در دم آخر به وصل او نرسم

به روی سنگ مزارم ثنای یار زنید

که در طریقت عشقش زیاده بوالهوسم

خدا کند که رسد آن زمان به بالینم

به بوسه اش برهاند مرا از این قفسم

مصطفی – 1391/1/31

شعر سادگی

از کوچه های پر تپش خنده های تو

آسانترین نگاه سبکبال خواندنی ست

در گوش من تو باز بخوان شعر سادگی

کین شعر ساده در دل آشفته ماندنی ست

مصطفی – 1391/1/26

خاطر آشفته

دوش چون خاطرم آشفته ز اندوه تو بود

یک دم این خاطرم از خواب نمی خواست غنود

غم هجران تو و شرح فراقت همه عمر

در خیال من رنجیده سخن خامه سرود

اشکهایم نگران رخ سودایی توست

شود آیا که در این معرکه سودایم، سود

گوش من از سخن و خنده هر سفله نکرد

گذری تا که رسد باز ز تو گفت و شنود

خاطرت هست که از روز ازل در طلبم

گنه ام چیست که آن غمزه دلم را بربود

انتظارم قدح صبر کشیده است به سر

آتشی در دلم افتاده پر از شعله و دود

ساقیا حال من و باده ی صهبایی وصل

حالیا ساغری از باده رسان بر من زود

کاش این وصل بر این عاشق شوریده رسد

بر هر آن کس که به وصلت نرسیدست درود

مصطفی – 1391/1/14