نازک خیال
آرامتر به روی دلم پای خود گذار |
یا مرهمی به زخمی بر جای خود گذار |
هر شب به سیل اشک شوم غرق خاطرات |
ای ناخدا کرانه به دریای خود گذار |
من دل خوشم به خاطرهای از خیال تو |
پا بر خیال مست تماشای خود گذار |
صبرم رمیده، سرو چمان با نگاه لطف |
وقعی به ورشکسته ی سودای خود گذار |
نازک خیال گشتهام از بس نیامدی |
وهمی مرا ز غمزه ی زیبای خود گذار |
در انتظار دیدن روی توام، گهی |
پایی برون ز پرده و شولای خود گذار |
درویش و ژنده، سائل و آوارهام، ز وصل |
قدری صله به ژندِ تمنای خود گذار |
مصطفی – 1398/02/22
روزگار تنهایی ما
من ماندهام و خاطرات تو
و هق هقی که به تلنگری بند است!
اما حسرت هقهق را به دل غم خواهم گذاشت
و از شادی رویای بی پایان خاطرهات مست خواهم شد
و شاید به روی مرگ هم لبخندی بزنم
اما انتظارت سخت تر از مرگ است
و هولناک تر!
گاهی مرا طلوع نگاهی مهمان کن
که همه غمهای جهان با تو هیچ است و بی تو …
بگذریم!
اما هرگز از تو نمیتوان گذشت
که گذشتن از تو
گذشتن از همه خوبیهاست.
باری مارا نگاهی مهمان کن
که نگاهت طلوع روشنایی
و لبخندت غروب تاریکی است
ای سفیر خوبیها،
گاهی،
نگاهی بر ما ببخش
ای تو عاشقانه ترین طلوع بخشنده روزگار تنهایی ما
فقط گاهی.
مصطفی – 1398/2/11