مرا تو ای صنما در کنار باید و نیست |
چرا تو را نگه مهربار باید و نیست |
مرا فرامشی ات ای نگار باید و نیست |
“تو را خبر ز دل بیقرار باید و نیست |
غم تو هست ولی غمگسار باید و نیست” |
|
به راه عشق، اسیری به راه مانده منم |
اسیر چشم تو ماندهست بندبند تنم |
هر آن دمی که گذر کرد یادت از سخنم |
“اسیر گریه ی بیاختیار خویشتنم |
فغان که در کف من اختیار باید و نیست” |
|
فغان که طعنه بر این مستکین نباید و هست |
و جان خسته ی عاشق حزین نباید و هست |
بدون وصل، اجل در کمین نباید و هست |
“چو شام غم دلم اندوهگین نباید و هست |
چو صبحدم نفسم بیغبار باید و نیست” |
|
توان و تاب نمانده، دگر نپاید دل |
ز عشق آن مه سیمین نمی رهاید دل |
شکسته در خود و این هجر را نشاید دل |
“مرا ز باده ی نوشین نمیگشاید دل |
که می به گرمی آغوش یار باید و نیست” |
|
خوشم به نکهت از آن مشک عنبرین گل من |
که آیدم به نسیمی از آن مهین گل من |
ندانم این که به شادیست یا حزین گل من |
“درون آتش از آنم که آتشین گل من |
مرا چو پاره ی دل در کنار باید و نیست” |
|
غم فراق مرا بی کران نباید و هست |
و طعن بر دل آتشفشان نباید و هست |
نگاه دوست که نا مهربان نباید و هست |
“به سردمهری باد خزان نباید و هست |
به فیضبخشی ابر بهار باید و نیست” |
|
درون به آتشم و داغدارم از غم عشق |
چگونه خون نفشاند نگاهم از غم عشق |
شکسته بالم و غم دیده حالم از غم عشق |
“چگونه لاف محبت زنی که از غم عشق |
تو را چو لاله دلی داغدار باید و نیست” |
|
اسیر تشنه ی یک جرعه عشوه-دیده ی تو |
کجا گریزد از این تار خود-تنیده ی تو |
فغان که این دل عاشق نچیده میوه ی تو |
“کجا به صحبت پاکان رسی که دیده ی تو |
به سان شبنم گل اشکبار باید و نیست” |
|
مرا نمانده صبوری، نه فرصتیست مرا |
که از حکومت عشقت فرار نیست مرا |
به درد هجر تو جز تو طبیب کیست مرا |
“رهی به شام جدایی چه طاقتیست مرا |
که روز وصل دلم را قرار باید و نیست” |
مخمس تضمینی بر غزل مرحوم رهی معیری
مصطفی – 1397/9/8