خواب بی نشان

امشب بيا به خواب من اى خواب بى نشان

آهسته، كم كَمَك ز سراپرده ى نهان

مى خواهمت چنان كه نجويم به جز تو كس

مى جويمت چنان كه نخواهم بجز تو جان

امشب تمام عشق مرا آب ديده شست

ديگر نمانده در نگه خسته ام توان

صبح است و ساقيا قدحم را غمت شكست

غمخانه شد چو ميكده ى جمع لوليان

مطرب دگر نمي نِگَرَد زخمه هاى تار

لوطى دگر نمي خرد آواى الامان

مخمورِ شُرب خمرم و تير نگاه تو

آخر چرا نمي شكند لختى زمان

مي خوانمت نگار پريچهره صبح و شام

مي بويم آنچه باد صبا آورد وَزان

عشقم شكسته طاقت و صبرم گريخته

مويم سپيد و روى سياهم بر آستان

ما مانده ايم و خيل رقيبان ذوالغرور

با دشنه هاى سُخره و چشمان طعنه سان

گاهى بيا كه قرمطيان توبه بشكنند

تو رفته اى و رفته طرب از قلندران

رحمى كن اى تلاطم جانهاى غرق هجر

بر اين شكسته خواهش و ما را ز خود مران

مصطفی – 1394/12/10