قبله گاه

قبله گاهم طره ی مویت صنم

جان من در بند گیسویت صنم

چشمهایم کرده ام آماج آن

تیرباران دو ابرویت صنم

تیر چشمت سوی چشمم چون گرفت

من گرفتم ره بدان سویت صنم

در نمازم یاد تو هر دم شکست

بغض فُرقت در غم رویت صنم

تیر عشقت خورده بر جان از الست

بهر درمان جسته ام کویت صنم

سبحه داری را رها کردم که باز

من بگیرم بوسه از رویت صنم

گر نمی آیی دمی بر من رسان

خوش نسیمی از سمن بویت صنم

خون دل ها خورده ام ای ساقیا

بر در میخانه ی کویت صنم

جان نخواهم کرد تسلیم اجل

تا نبوسم دست و بازویت صنم

مصطفی – 1393/03/10 – دوم شعبان 1435 هجری قمری

یابم به هر رویی تو را، یا سر رود پیمانه ام

من كز فراق روی تو، ویرانه ام ویرانه ام

از عشق تو مجنون شدم، دیوانه ام، دیوانه ام

با این دل رنجیده خو ، طاقت نمانده ستم ولی

در جستن خاک رهت، بی پا و سر مردانه ام

بی خواب و خَمّاری شدم، بی ساغر و ساقی شدم

لیکن ز یادت هر شبی، بی جام می مستانه ام

ما را تو نور دیده ای، رویت چرا پوشیده ای

گر از دلم رنجیده ای، من بی دل و ویرانه ام

آرام جان من بیا، تعبیر کن حسن القضا

تا جان شود از غم رها، دردی کش میخانه ام

آتش نهادی بر دلم، عشقت فزودی در گِلم

از وصل تو بی حاصلم، رحمی كن ای دردانه ام

کردم دعایت هر شبی، در حال بیمار و تبی

اشکم پی هر یا ربی، سیل است در کاشانه ام

ساقی بده کام مرا، پر کن ز می جام مرا

درمان کن آلام مرا، یا نه قدم در خانه ام

جستم به هر کویی تو را، با چشم هر سویی تو را

یابم به هر رویی تو را، یا سر رود پیمانه ام

مصطفی – 1393/3/3