بی باده و ساغر

من در این بادیه بی باده و ساغر چه کنم

بی نشان از سر زلف و رخ دلبر چه کنم

کار من از سخن و خطبه و زنهار گذشت

حالیا با قدحی وعده ی دیگر چه کنم

راضیم تا که نسیمش گذرد بر رخ من

لیک با این دل شوریده ی مضطر چه کنم

خاطراتم همه محو گذر خاطر اوست

نآمدن را نکند خاطره باور چه کنم

باز هم یاد وی آمد شکند بغض مرا

گو مرا ای همه را قاضی و داور چه کنم

او طبیب و من بیمار رخش در تب و تاب

نکنم در پی او سعی چو هاجر چه کنم

ساقیا باده ی وصلش برسان شوق مرا

تا بدانم که به هر طعنه ی کافر چه کنم

بوسه اش مرهم زخم دل رنجیده ی ماست

گر نبوسد رخ زردم دم آخر چه کنم

مصطفی – 1392/07/25

شط خاطره ها

در این هوای شب آلود شط خاطره ها

سرودن تو به هر ذره از وجود من است

مصطفی – 1392/07/15

نوای خستگی

نگاه خسته و دل خسته، چشم خسته ز اشک

سکوت می شکند از نوای خستگیم

مصطفی – 1392/07/15

سکوت

سکوت کرده ای اما نگاه پر رنجت

حکایت از غم پنهان و آشکار تو داشت

مصطفی – 1392/07/15

بی شکیب

هوای شهر برای دلم غریب شدست

هوای خانه به یکباره بی شکیب شدست

دلم هوای تو دارد سلام بر تو حسین

به لب نوای تو دارد سلام بر تو حسین

مصطفی – 1392/07/15

باده ناخورده

باده ناخورده تمنای تو دارد این دل

در پس هر مژه غوغای تو دارد این دل

مصطفی – 1392/07/15

صبح صادق

صنما به حق خوبان برسان سلام ما را

به طراوت سپیدار و سرود صبح صادق

مصطفی – 1392/07/15